معنی مکدر

فرهنگ عمید

مکدر

[مجاز] تنگ‌دل، ملول، آزرده،
[قدیمی] تیره،
* مکدر شدن: (مصدر لازم)
[مجاز] تنگ‌دل شدن، اندوهگین شدن،
[قدیمی] تیره‌وتار شدن،
* مکدر کردن: (مصدر متعدی)
[مجاز] تنگ‌دل کردن، اندوهگین کردن،
[قدیمی] تیره‌وتار کردن،

لغت نامه دهخدا

مکدر

مکدر. [م ُ ک َدْ دَ](ع ص) تیره.(آنندراج). کدرو تیره شده.(ناظم الاطباء). تیره. تار. مقابل روشن و درخشان.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
در حال چهارم اثر مردمی آمد
چون ناطقه ره یافت در این جسم مکدر.
ناصرخسرو.
بدینسان آب سرد و آتش گرم
هوای صافی و خاک مکدر.
ناصرخسرو.
هوا و آتش و آب ار به کین او کوشند
شود کثیف هوا و مکدر آتش و آب.
امیرمعزی.
ز صافی طبع تو طرفه ست کآبم
به نزد او مکدر می نماید.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 132).
ساق گیاست شبه زبانی به شکر ابر
شکر گیا ز ابر مکدرنکوتر است.
خاقانی.
و آن ساربان ز برق سراب برنده چشم
وز آفتاب چهره چو میغ مکدرش.
خاقانی.
دولتش باد تا بساط جلال
بر زمین مکدراندازد.
خاقانی.
مشرع صحبت... به شایبه ٔ ضرری لاحق مکدر نی، موجب این قصد و آزار چیست.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 274).
- مکدر ساختن، تیره کردن. آلوده کردن: به هرگونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند.(ظفرنامه یزدی).
- مکدر شدن، تیره شدن. آلوده شدن:
این نفاذ حکم تا روز قضا پاینده باد
کز تو روز بدعت و شبهت مکدر می شود.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 109).
تا به چشم زخم ایام مشارع آن مودت مکدر شد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 277). تا به شؤون اهتمام و تعلقات زن مکدر و منغص نشود.(مصباح الهدایه چ همایی ص 256).
- مکدر کردن، تیره کردن:
زانکه موسی را منور کرده ای
مرمرا هم زان مکدر کرده ای.
مولوی(مثنوی چ رمضانی 50).
به موسمی که فلک ز ازدحام حادثه ها
صفای مشرب اهل هنر مکدر کرد.
ابن یمین.
- مکدر کردن عیش برکسی، منغص کردن آن. ناگوار کردن آن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مکدرگشتن(گردیدن)، تیره شدن. آلوده شدن:
ندیده خاک او هرگز تخلخل
نگشته آب او هرگز مکدر.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 190).
هوای جهان متغیر شد و چشمه ٔ صاف روزگار مکدر گشت.(لباب الالباب چ نفیسی ص 18).
|| آشفته و پریشان و ملول و آزرده و رنجیده خاطر و محزون و گرفته دل.(ناظم الاطباء):
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا می کند تماشایی.
حافظ.
- مکدر شدن، آشفته و پریشان شدن. آزرده گشتن و محزون شدن.(ناظم الاطباء).

مکدر. [م ُ ک َدْ دِ](ع ص) منغص کننده. ناگوارکننده: و مکدر حیات جز طلب فضول و زواید و اهتمام به تحصیل آن نیست.(مصباح الهدایه چ همایی ص 351).

فرهنگ فارسی هوشیار

مکدر

کدر و تیره شده، تار


مکدر ساختن

‎ تیره کردن، دلگران کردن (مصدر) تیره و تار کردن، تنگدل کردن غمگین ساختن: } دلاوران لشکر منصور پیش رفته آبرا از پای کوه بگردانیدند و آنچه در آن موضع ماند بهر گونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند. ‎{ (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 408:2)

فرهنگ فارسی آزاد

مکدر

مُکَدِّر، (اسم فاعل از تَکدِیر) تیره و تار کننده، محزون کننده، غمین سازنده،

مُکَدَّر، تیره و تار، تیره و آغشته و کَدر، محزون، غمگین، اندوهگین (گردانیده شده)،

فرهنگ معین

مکدر

(مُ کَ دَّ) [ع.] (اِمف.) تیره شده، تیره.


مکدر کردن

تیره کردن، افسرده کردن، غمگین کردن. [خوانش: (~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.)]

حل جدول

مکدر

آزرده و ناراحت

آزرده، ناراحت


رنجیده‌خاطر- مکدر

دل‌چرکین

مترادف و متضاد زبان فارسی

مکدر

آزرده، آزرده‌خاطر، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمین، مچاله، ملول، تیره، تار، کدر


مکدر شدن

تنگدل شدن، غمین شدن، دل‌گیر شدن، غمگین‌شدن، آزردن، آزرده شدن، ناراحت شدن، آزرده‌خاطر شدن،
(متضاد) محفوظ شدن، مشعوف‌شدن

فارسی به عربی

مکدر

مخیف

معادل ابجد

مکدر

264

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری