معنی میانی
لغت نامه دهخدا
میانی. (ص نسبی) منسوب به وسط. منسوب به میان. آن که یا آنچه نسبت به میان دارد. || هرچیزکه در وسط و میان واقع شود. وسطی. || (اِ) قسمت وسطای غلاف تخم نباتات. (ناظم الاطباء). || واسطهالعقد. (از یادداشت مؤلف):
در صدر خردمندان بی فضل نه خوب است
چون رشته ٔ لؤلؤ که بود سنگ میانیش.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 296).
فرهنگ عمید
وسطی،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Central, Intermediate, Medial, Median, Medium, Mid, Mid-, Middle
فارسی به عربی
تدخل، توسط، فی، متوسط، مرکزی، وسط
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به میان: وسطی، وسط میانه: در صدر خردمندان بی فضل نه خوبست چون رشته لولو که بود سنگ میانیش. (ناصرخسرو)
فارسی به آلمانی
In
معادل ابجد
111