معنی میخچه
لغت نامه دهخدا
میخچه. [چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) مصغر میخ یعنی میخ کوچک و میخ مانند. (از یادداشت مؤلف). || ماده ٔ کوچکی صلب و محدود که در کف پا و میان انگشتان پامتشکل می گردد و گاه به قدری موجع است که شخص را عاجز از راه رفتن می کند. (ناظم الاطباء). پینه ای چون میخ که از بسیاری راه رفتن یا بسیار کار کردن در قسمتی از کف پای پدید آید. استخوان گونه که بر کف پای برآید. شغه. (یادداشت مؤلف). چیزی صلب مانند میخی که برپاشنه ٔ پای و انگشتان پای برآید و آن را به عربی مسامیر گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). میخک. برآمدگی کوچک و سخت و سفت که بر اثر فشار و ضربات متوالی بر روی پوست کف و انگشتان پا یا برخی نقاط کف دست یا انگشتان دست پیدا شود و آن در حقیقت عبارت است از رشد غیرطبیعی شاخی پوست در نقطه ای که مورد ضربات متوالی واقع شده باشد. میخچه را گاه با تاول اشتباه می کنند درحالیکه داخل برآمدگی تاول پر از مایع است ولی درون میخچه مایعی نیست و تمام حجمش سفت و سخت و خشک است. || ناخن نوک تیز بلند پشت پای خروس و سگ و غیره. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ معین
میخ کوچک، برآمدگی کوچک و سفت که بر اثر فشار روی انگشتان به وجود می آید. [خوانش: (چِ) (اِمصغ.)]
فرهنگ عمید
[مصغرِ میخ] میخ کوچک،
(پزشکی) ورمی سفت و سخت شبیه تاول که از تکثیر سلولهای طبقه شاخی پوست در روی دست یا پا پیدا میشود،
حل جدول
ضایعه پوستی ناشی از ضخیم شدن لایه شاخی پوست
فارسی به ترکی
nasır
فارسی به عربی
ذره
فرهنگ فارسی هوشیار
مصغر میخ، بمعنی میخ کوچک و میخ مانند
فارسی به ایتالیایی
callo
فارسی به آلمانی
Getreide (n), Hühnerauge (n), Korn (n), Mais (m)
معادل ابجد
658