معنی نابودشدن
حل جدول
هدم، فنا
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) نیست شدن معدوم گشتن.
مستهلک شدن
سپری شدن نابود گشتن، فرساییدن، باز گشتن سرمایه (مصدر) نیست شدن نابودشدن، بتدریج پرداخته شدن (قرض)، بتدریج بدست آمدن (سرمایه بکار رفته) .
هلاک
مرگ نیستی نابودی سیز -1 (مصدر نیست شدن مردن درگذشتن، (اسم) نیستی مرگ: ((هزاردشمنم ارمیکنندقصدهلاک گرم تو دوستی ازدشمنان ندارم باک. )) (حافظ) یابه هلاک انجامیدن. نابودشدن هلاک شدن: ((ودلیل برین جانور که اگرغذا نیابد سست گرددوبهلاک انجامد. )) مردن، نیست شدن، گمشدن
ترکی به فارسی
نابودشدن
مترادف و متضاد زبان فارسی
خراب شدن، ویران گشتن، نیست شدن، نابودشدن، از بین رفتن
تلف شدن
از بین رفتن، برباد رفتن، مردن، نیست شدن، تباه شدن، نابودشدن، هدر رفتن
سرنگون شدن
واژگون شدن، فرو ریختن، از بین رفتن، نابودشدن، ساقط شدن، برافتادن، ور افتادن
بر باد رفتن
به بادفنا رفتن، پایمال شدن، تلف شدن، حیف و میلشدن، ضایع شدن، هدر رفتن، خراب شدن، ویران شدن، منهدم شدن،
(متضاد) آباد شدن، نابودشدن، نیست شدن، فنا شدن، معدوم شدن
فرهنگ فارسی آزاد
اِنْعِدام، نابودشدن، نیست شدن، نیستی، نابودی (ذکر این باب در محیط آمده است)،
معادل ابجد
417