معنی نابود کردن
لغت نامه دهخدا
نابود کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) نیست کردن. معدوم کردن. ناپیدا کردن. (ناظم الاطباء). افناء. اطاحه. استهلاک. (منتهی الارب). اعدام. محو کردن. ازبین بردن. از میان برداشتن. فانی کردن:
هر چند که شاه نامور باشد
نابود کنی نشان و نامش را.
ناصرخسرو.
بود من نابود کرد و یاد من نسیان گرفت.
سوزنی.
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Annihilate, Consume, Destroy, Devour, Dispatch, Eat, Exterminate, Extinguish, Extirpate, Kill, Liquidate, Lose, Obliterate, Overturn, Ruin, Undo, Waste, Wreck, Eliminate
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Vernichten
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
337