معنی ناتوان و ضعیف، نحیف

حل جدول

ناتوان و ضعیف، نحیف

زار


ناتوان و ضعیف

غامی


ضعیف و ناتوان

پیرند

سست

پوشالی


مجازا ضعیف و ناتوان

زرزوری


مجازأ ضعیف و ناتوان

زرزوری


ضعیف

نحیف، سست، ناتوان


نحیف

زار، ناتوان

فارسی به عربی

ضعیف و ناتوان

هرم


نحیف

احتیاطی، اهانه، ضعیف، ضییل، لحم بدون دهن، منهک، نحیف

مترادف و متضاد زبان فارسی

نحیف

باریک‌اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار،
(متضاد) قوی


ناتوان

بی‌حال، بی‌زور، درمانده، رنجور، زبون، سست، ضعیف، عاجز، علیل، کم‌زور، مریض، نحیف، نزار، عنین، فرسوده، قاصر، کاهل، کم‌جثه،
(متضاد) توانمند

لغت نامه دهخدا

نحیف

نحیف. [ن َ] (ع ص) لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء:
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی.
فرخی.
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست.
مسعودسعد.
چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان.
خاقانی.
|| نااستوار. نامحکم. سست:
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف.
مولوی.

عربی به فارسی

نحیف

لا غر , نحیف , بدقیافه , زننده , بی ثمر , لا غرکردن , زننده ساختن , ویران کردن , لندوک , دراز وباریک

معادل ابجد

ناتوان و ضعیف، نحیف

1622

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری