معنی ناخدا
لغت نامه دهخدا
ناخدا. [خ ُ] (اِ مرکب) صاحب و خداوند ناو که کنایه از کشتی و جهاز است. (برهان قاطع). خداوند کشتی و جهاز. (ناظم الاطباء). خداوند کشتی را گویند و آن در اصل ناو خدای است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خداوند و مالک کشتی. (از فرهنگ نظام). || مجازاً راننده ٔ کشتی. (فرهنگ نظام). و ملاح و فرمانده ٔ کشتی. کشتیبان. ناخفراه. (ناظم الاطباء). رئیس ملاحان در یک کشتی. ملاح. کشتیبان. کشتی کش. بزرگ کشتی. ربان. مهتر ملاحان:
سیاهان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخداترس بود.
سعدی.
کشتی شکستگان را هر موج ناخدائی است.
صائب.
ناخدا را خضر راهی نیست جز انجم امید
کرد اشک آخر به کویش رهنمایی ها مرا.
امید همدانی.
مائیم که در بحر فنائیم همه
در کشتی عمر ناخدائیم همه.
حیاتی کاشی.
بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر ( (مدا)) ما را
نمیدانم خدامی بردمان یا ناخدا ما را.
عشقی (دیوان ص 261).
کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند
ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی.
؟
- امثال:
خدا کشتی آنجا که خواهدبرد
وگر ناخدا جامه بر تن درد.
در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن.
ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست.
ناخدا. [خ ُ] (ص مرکب) بی دین. ملحد. دهری. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(خُ) (اِ.) کشتیبان، صاحب کشتی.
فرهنگ عمید
هدایتکننده و فرماندهِ ملوانان کشتی، کشتیبان: قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / و گر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲)،
(نظامی) افسر نیروی دریایی، دارای درجهای نظیر سرهنگ یا سرگرد نیروی زمینی،
بیدین، کافر،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
دریانورد، کاپیتان، کشتیبان، ملاح، ناخداباور
فارسی به انگلیسی
Captain, Old Man, Skipper
فارسی به عربی
عمید بحری، قائد
فرهنگ فارسی هوشیار
خداوند کشتی و جهاز
معادل ابجد
656