معنی نادانی وکم خردی

حل جدول

نادانی وکم خردی

جهل, جهالت، نابخردی, حماقت, سفه


نادانی و کم خردی

بلاهت، سفاهت، سفه

بلاهت، سفاهت

سفاهت

لغت نامه دهخدا

وکم

وکم. [وَ ک َ] (ع مص) اندوهگین گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج).

وکم. [وَ] (ع مص) سپرده شدن زیر پای و خورده شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و فعل آن به طور مجهول استعمال شود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || به سختی راندن کسی را. (اقرب الموارد) (آنندراج). || اندوه مند گردانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شکستن. || خوار کردن چیزی را. (از منتهی الارب). || هم یکمون الکلام، یعنی عجمها سلام علیکم را به کسر کاف تلفظ می کنند. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).


خردی

خردی. [خ ُ] (اِ) مَرِق. مَرِقه. آنرا خردیق ساخته و اصل آن خردیک بوده. (یادداشت بخط مؤلف):
هر دو آن عاشقان ِ بی مزه اند
غاب گشته چو سه شبه خردی.
ابوالعباس.
پیر زالی گفت کش خردی بریخت
خود مرا نان تهی بود آرزوی.
ناصرخسرو.

خردی. [خ ُ] (حامص) بچگی. کودکی. طفولیت. (ناظم الاطباء) (از آنندراج):
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان.
ناصرخسرو.
بخردی درش زجر و تعلیم کن
به نیک و بدش وعده و بیم کن.
سعدی (بوستان).
بخردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا.
سعدی (بوستان).
هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه ٔاو پیدا. (گلستان).
هرکه در خردیش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست.
سعدی (گلستان).
وقتی بجهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده بکنجی نشست و گریان همی گفت مگر از خردی فراموش کردی که درشتی همی کنی ؟ (گلستان).
در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کرده اند. (گلستان).
|| کوچکی. (آنندراج).صِغَر. صغاره. مقابل کلانی و کِبَر. مقابل بزرگی:
فلک بچشم بزرگی کند نگاه در آنک
بهانه هیچ نیارد زبهر خردی کار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
گندم سخت از جگر افشردگی است
خردی او مایه ٔ بی خردگی است.
نظامی.
ای ذره تو در مقابل خورشید
بیچاره چه می کنی بدین خردی ؟
سعدی (طیبات).
سر بیش گران مکن که کردیم
اقرار به بندگی و خردی.
سعدی (ترجیعات).
خردی گزین که خردی زآفت مسلم است
کشتی چو بشکند چه زیان تخته پاره را؟
وحید قزوینی.
|| حقارت. مَحْقَرَت. (یادداشت بخط مؤلف):
چنین پاسخ آورد بهرام باز
که از من تو بیکار خردی مساز.
فردوسی.


نادانی

نادانی. (حامص مرکب) (از: نادان + ی (حاصل مصدر، اسم معنی). جهل. ضد دانائی. (حاشیه ٔ ص 2092 برهان چ معین). جهل. بی علمی. بی اطلاعی. بی وقوفی. بی شعوری. بی عقلی. بی هوشی.دیوانگی. حماقت. (ناظم الاطباء). سفاه. (دهار). خُرقه. خُرق. طغامه. نعامه. جهالت. رهق. (از منتهی الارب). نابخردی. بلاهت. نفهمی. ابلهی. کانائی:
ز نادانی آمد گنه کاریم
گمانم که دیوانه پنداریم.
فردوسی.
بیوفائی کنی و نادان سازی تن خویش
نیستی ای بت یکباره بدین نادانی.
منوچهری.
کسی ننگ دارد ز آموختن
که از ننگ نادانی آگاه نیست.
امام الدین رافعی.
کوری تو کنون به وقت نادانی
آموختنت کند به حق بینا.
ناصرخسرو.
به نزد چون توبی جنسی چه دانائی چه نادانی
به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا.
سنائی.
تو به نادانی بچگان را به باد دادی. (کلیله و دمنه). غایت نادانی است طلب منفعت خویش. (کلیله و دمنه).
چو دیدم کاین دبستان راست کلی علم نادانی
هر آنچم حفظ جز وی بود شستم ز آب نسیانش.
خاقانی.
ندانم سپرساز خاقانیا
که نادانی اکسیر دانستن است.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 582).
به نادانی در افتادم در این دام
به دانائی برون آیم سرانجام.
نظامی.
به نادانی خری بردم برین بام
به دانائی فرود آرم سرانجام.
نظامی.
علم اگر قالبی است گر جانی است
هر چه دانی تو به ز نادانی است.
اوحدی.
به نادانی ار بندگان سرکشند
خداوندگاران قلم درکشند.
سعدی.
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانی شکستی.
سعدی.
نیکنامی خواهی ایدل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود.
حافظ.
تجاهل، خود رابه نادانی زدن.

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

نادانی

عدم معرفت بی اطلاعی جهل: نیکنامی خواهی ای دل خ بابدان صحبت مدار خود پسندی جان من خ برهان نادانی بود.


کم خردی

کم عقلی نادانی ابلهی: (شاه شوریده سران خوان من بی سامان را زانکه در کم خردی از همه عالم بیشم) . (حافظ)

فارسی به عربی

خردی

طفوله، قله

فرهنگ عمید

خردی

کوچکی،
کودکی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خردی

طفولیت، کودکی، بچگی، خردسالی، کوچکی، ریزی، ریزنقشی، حقارت، کمی

معادل ابجد

نادانی وکم خردی

996

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری