معنی نادی

لغت نامه دهخدا

نادی

نادی. (ع ص) اسم فاعل از ندا. (اقرب الموارد). نداکننده. (آنندراج).

نادی. (ع اِ) انجمن. (دهار). انجمن روز. انجمن وقتی که مجتمع باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). جای حدیث کردن. (مهذب الاسماء). انجمن و مجلس بحث مردم در روز. انجمن و مجلس مادام که مردم در آن مجتمعند و چون پراکنده شوند این اسم بر آن اطلاق نمی شود. (اقرب الموارد). انجمن هنگامی که با هم جمع شده و گفتگو کنند. (ناظم الاطباء). انجمن. ندوه. ندی. منتدی. ج، اندیه. جج، اندیات. || عشیره. کسان: فلیدع نادیه. (قرآن 17/96)، ای عشیرته و التقدیر اهل نادیه. (اقرب الموارد).


ام نادی

ام نادی. [اُم ْ م ِ] (ع اِ مرکب) داهیه. (از المرصع).

فرهنگ معین

نادی

[ع.] (اِفا.) ندا کننده.

فرهنگ عمید

نادی

نداکننده،
باشگاه، انجمن،

حل جدول

نادی

نداکننده

ندا کننده


ندا دهنده

نادی

فرهنگ فارسی آزاد

نادی

نادِی، ندا کننده، مجلس و مجمع، کلوب، محل اجتماع و انجمن (جمع: اُنِدَیه، نَوادِی)،

نام های ایرانی

نادی

دخترانه، ندا دهنده، ندا کننده

عربی به فارسی

نادی

چماق , گرز , خال گشنیز , خاج , باشگاه , انجمن , کانون , مجمع () چماق زدن , تشکیل باشگاه یا انجمن دادن


نادی لیلی

کاباره , کاباره رفتن

فرهنگ فارسی هوشیار

نادی

ندا کننده


لیمو نادی

(صفت) منسوب به لیموناد: آغشته به لیموناد، لیموناد فروش. -3 نوعی شیشه و بطری.

فارسی به عربی

معادل ابجد

نادی

65

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری