معنی نادیدنی
لغت نامه دهخدا
نادیدنی. [دی دَ] (ص لیاقت) غیرمرئی. ناپدید. چیز دیده نشده. خارج از نظر.هر چیزی که نمیتوان آن را دید. (ناظم الاطباء). مالا یدرکه الابصار؛ چیزی که دیدنش ممکن نیست:
چنین گفت با کید کان چار چیز
که کس را به گیتی نبوده ست نیز
همی شاه خواهد که داندکه چیست
که نادیدنی یا که نابودنیست.
فردوسی.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی.
هاتف.
|| آنچه که قابل دیدن نباشد. (آنندراج). چیزی که شایسته ٔ دیدن نباشد. (ناظم الاطباء). چیزی که دیدن آن روا نیست. که نباید آن را دید:
خردمندی آن راست کز هر چه هست
چو نادیدنی بود از او دیده بست.
نظامی.
بگردان ز نادیدنی دیده ام
مده دست بر ناپسندیده ام.
سعدی.
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم.
صائب.
از بزرگان دیدن دربان مرا دلسرد ساخت
کرد یک دیدن ز صد نادیدنی آزاده ام.
صائب.
نامشهود
نامشهود. [م َ] (ص مرکب) نامرئی. لایری. ناپیدا. نامحسوس. ناپدید. ناپدیدار. نادیدنی. مقابل مشهود. رجوع به مشهود شود.
نامرئی
نامرئی. [م َ] (ص مرکب) نامشهود. لایری. غیرمرئی. ناپیدا. نادیده. || غیب. نادیدنی. رؤیت ناشدنی. رؤیت ناپذیر.
- نامرئی شدن، غیب شدن. غایب شدن.
فارسی به انگلیسی
Invisible
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی.
غیر مرثی
نادیدنی
غیر قابل رویت
اویناک نادیدنی
نامرئی
نادیدنی، غیب، ناپیدا
نامرعی
منظور ناشده، مراعات ناشده، نادیدنی
حکمت علمی
حکمت نظری: فرزان نگری می پردازد به اندیشه و پندار درباره ی باشندگان دیدنی نادیدنی ها و شماره ها و اندازه ها که میوه ی آن دانش در زمینه های گوناگون است
فرهنگ عمید
غیر مرئی، نادیدنی،
فرهنگ معین
(مَ) [فا - ع.] (ص.) نادیدنی.
معادل ابجد
129