معنی نادیده گرفتن

لغت نامه دهخدا

نادیده گرفتن

نادیده گرفتن. [دی دَ / دِ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) غمض عین. چشم پوشی کردن. به روی خود نیاوردن. ندیده انگاشتن. تعمیه.


نادیده

نادیده. [دی دَ / دِ] (ن مف مرکب) دیده نشده. (ناظم الاطباء). نامرئی. غیربارز. مخفی. که دیده نشده است:
در قیامت این زمین بی نیک و بد
کی ز نادیده گواهیها دهد.
مولوی.
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته میخوانی.
حافظ.
قدر یاقوت لب او را که میداند که چیست
جوهری قیمت نداند گوهر نادیده را.
صائب.
|| بدیع. تازه. طرفه. که هنوز دیده نشده است. که نظیر آن دیده نشده است: و لذت نعمت اندر آن است که نادیده بینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه).
- نادیده ها، بدایع. طرایف. تازه ها:
ز پوشیدگیها خبر داشتن
ز نادیده ها بهره برداشتن.
نظامی.
|| بی دیده. کور:
رو و سر در جامه ها پیچیده اند
لاجرم بادیده و نادیده اند.
مولوی.
|| ندیده. بدون اینکه ببیند:
ز آتش دولت چو در شب اختران
گرمئی نادیده دیدم دود بس.
خاقانی.
بباید با منت دمساز گشتن
ترا نادیده نتوان بازگشتن.
نظامی.
و آن پری پیکر پسندیده
دل در او بسته بود نادیده.
نظامی.
هر که نادیده نام او گوید
مشرک است و فضول ناهموار.
عطار.
ذره ای نادیده گنج روی تو
ره بزد بر ما طلسم روی تو.
عطار.
هر یکی نادیده از رویت نشانی میدهند
پرده بردار ای که خلقی درگمان افکنده ای.
سعدی.
نسبت رویت اگر با ماه و پروین کرده اند
صورت نادیده تشبیهی به تخمین کرده اند.
حافظ.
که کس نادیده نقش کس نپرداخت
وگرپرداخت چون اصلش کجا ساخت.
وصال.
نادیده قرار از کفم برد
چشمی که بلای روزگاراست.
میرزا عیسی.
- به نادیده، بدون آنکه ببیند. ندیده:
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی.
همه شاد و روشن بچهر تواند
به نادیده یکسر به مهر تواند.
فردوسی.
|| تحمل نکرده. نبرده. ندیده:
ابا تاج وبا گنج نادیده رنج
مگر زلفشان دیده رنج شکنج.
فردوسی.
به خواری بسته دل نادیده خواری
به یاری بسته دل نادیده یاری.
وصال.
|| رذل. لئیم.خسیس. (ناظم الاطباء). کنایه از خسیس و لئیم و اراذل باشد. (انجمن آرا). ممسک. ندید بدید. تازه به دوران رسیده:
کی باشد کی که در تو آویزم
چون در زر و سیم مرد نادیده.
سنائی.
با بذل تو اسم بحر نادیده
با ذهن تو نام عقل دیوانه.
مختاری (از انجمن آرا).
ز آن گدارویان نادیده ز آز
شد در رحمت بر ایشان در فراز.
مولوی.
تو چه دانی ذوق آب دیدگان
عاشق نانی تو چون نادیدگان.
مولوی.
|| بی وقوف. ناآزموده کار. || آن که چیزی را خرد و کوچک می بیند. (ناظم الاطباء). || حریص. آزمند:
مشفقی عمر به نظاره ٔ خوبان بگذشت
هیچگه سیر نشد دیده ٔ نادیده ٔ ما.
مشفقی تاجیکستانی.


نادیده کردن

نادیده کردن. [دی دَ / دِ ک َ دَ] (مص مرکب) نادیده انگاشتن. نادیده گرفتن. نادیده آوردن:
نادیده میکنی چو فتد چشم بر منت
جانم فدای دیدن و نادیده کردنت.
هلالی.


نادیده آوردن

نادیده آوردن. [دی دَ / دِ وَ دَ] (مص مرکب) نادیده انگاشتن. ندیده گرفتن:
دیده را نادیده می آرید لیک
چشمتان را واگشاید مرگ نیک.
مولوی.


نادیده انگاشتن

نادیده انگاشتن. [دی دَ / دِ اِ ت َ] (مص مرکب) نادیده گرفتن. ندیده تصور کردن:
از آن شنعت این پند برداشتم
دگر دیده نادیده انگاشتم.
سعدی.


نادیده جنگ

نادیده جنگ. [دی دَ / دِ ج َ] (ص مرکب) رزم نیازموده. جنگ نکرده. نبرد نادیده:
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
سعدی.

فارسی به انگلیسی

نادیده‌ گرفتن‌

Blink, Condone, Excuse, Forget, Disregard

فارسی به ترکی

نادیده گرفتن‬

görmezlikten gelmek

فرهنگ فارسی هوشیار

نادیده گرفتن

(مصدر) چشم پوشی کردن غمض عین: ‎} طبعا نمیتوانست سهل انگاریهای زن را در بردار و بگذار و پخت و پز یا سایر امور خانه نادیده نگیرد. ‎{


نادیده انگاشتن

(مصدر) نادیده گرفتن ندیده تصور کردن


نادیده

مخفی، نامرئی، غیربارز

حل جدول

نادیده گرفتن

چشم پوشیدن

زیر سبیلی

فرهنگ معین

نادیده گرفتن

(~. گ ر تَ) (مص م.) چشم پوشی کردن، غمض عین.


نادیده

(ص مف.) دیده نشده.2- نامریی، مخفی. [خوانش: (د)]

فارسی به عربی

نادیده گرفتن

اهمال، اِخْتِراق

مترادف و متضاد زبان فارسی

نادیده

پنهان، غیب، بدیع، طرفه، حریص، لئیم

معادل ابجد

نادیده گرفتن

824

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری