معنی ناراحت
لغت نامه دهخدا
ناراحت. [ح َ] (ص مرکب) در تداول، ناآرام. بی آرام. که آرام و مطیع نیست. آشوب طلب. فتنه انگیز. طاغی. سرکش که آشوب و بلوا به پا می کند. شرانگیز. که آرام نمی گیرد. || که در آن راحت و آسایش نیست. که در آن نمی توان راحت بود: جای ناراحت. لباس ناراحت.
فرهنگ معین
آن چه که در آن راحت وآسایش نیست، ناآرام، آشوب طلب، مضطرب، پریشان. [خوانش: (حَ) [فا - ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
غمگین،
مضطرب، پریشان،
فاقد راحتی و آسایش،
خشمگین، عصبانی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
آزرده، اندوهگین، ناسوده، نژند
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشفته، بدبخت، بدحال، دلگیر، دلواپس، مشوش، مشوش، مضطرب، مضطرب، ناآرام،
(متضاد) آرام، راحت
فارسی به انگلیسی
Diagonal, Edgy, Sick, Tense, Uncomfortable, Uneasy, Unquiet
فارسی به ترکی
huzursuz, keyifsiz
فارسی به عربی
انزعاج، زمن، غیر مناسب، متململ، مزعج، مشاکس، مضطرب
فرهنگ فارسی هوشیار
بی آرام، فتنه انگیز، طاغی
فارسی به ایتالیایی
scomodo
فارسی به آلمانی
Durcheinanderbringen, Rückschlag (m), Stören, Unkrempeln
معادل ابجد
660