معنی نارو
لغت نامه دهخدا
نارو. [رَ / رُو] (اِ مرکب) فریب دادن و مکر کردن. با لفظ زدن نارو زدن گفته می شود. مرکب از «نا» و«رو» است. (فرهنگ نظام). و رجوع به نارو زدن شود.
نارو. (اِ) پرنده ای است خوش آواز مانند بلبل. جَل. (برهان قاطع) (از شعوری). ناروه. (حاشیه ٔ برهان قاطعدکتر معین):
نارو بنارون بر ساری بیاسمن بر
قمری بنسترن بر برداشتند آوا.
کسائی (از آنندراج).
بزند نارو بر سرو سهی سرو سهی
بزند بلبل بر تارک گل قالوسی.
منوچهری.
پرده ٔ راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده ٔ باده زند قمری بر نارونا.
منوچهری.
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم.
منوچهری.
نالیدن نارو و نواهای سریچه
ناطق کند آن مرده ٔ بی نطق و بیان را.
سنائی (از آنندراج).
|| رشته ای را گویند که از اعضای مردم برمی آید و آن را به عربی عرق مدنی خوانند. (برهان). و آن را به عربی عرق مدنی خوانند. (آنندراج). رشته ای که از اعضای مردم برآید و به هندی نیز به همین نام معروف است. (رشیدی) (فرهنگ نظام). بیماری است که آن را رشته هم می گویند و اکثراً در ناحیه ٔ قوزک پا پیدا می شود و آن کرمی است به شکل رشته ٔ نازک نخ که به تدریج از بدن بیرون می آید و آن راچون نخ می پیچند تا بتمامی از بدن خارج شود اگر پاره شود بیمار می میرد. (از شعوری). پیوک. (ناظم الاطباء):
تا رگ شرم بدرّیدم و نیرو کردم
زده نیروی من از پای به بیرون نارو.
سوزنی.
نارو. (اِ) اسم سنبل الطیب است. (فرهنگ نظام از محیط اعظم).
نارو. (اِخ) نام جزیره ای است در بحر کاهل که در تحت حکومت نیوزیلند است. (فرهنگ نظام).
نارو. [رِو] (اِخ) نارِف. رودی است از شعب رودخانه ٔ بوگ در لهستان که 479هزار گز طول دارد. جنگ معروف روس و آلمان در سال 1915 م. در کنار این رود روی داد.
فرهنگ معین
(رُ) (اِ.) پرنده ای خوش آواز مانند بلبل.
نیرنگ، حیله، (عا.) مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند. [خوانش: (~.)]
فرهنگ عمید
حیله، نیرنگ، مکر، ناکرد،
(صفت) حیلهگر، مکار،
* نارو زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] حیله کردن، نیرنگ زدن، خیانت کردن به کسی،
جل، چکاوک،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
متقلب، مکار، نادرست، ناروزن، حقه، حیله، فریب، مکر، ناجوانمردی، نیرنگ، ناراهوار،
(متضاد) درستکار
فارسی به انگلیسی
Betrayal, Duplicity
نام های ایرانی
دخترانه، پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
گویش مازندرانی
پاروی چوبی
فرهنگ فارسی هوشیار
مکر کردن، فریب دادن
فرهنگ عوامانه
به معنی ناتو است.
معادل ابجد
257