معنی نازیبا

لغت نامه دهخدا

نازیبا

نازیبا. (ص مرکب) زشت. بدشکل. (ناظم الاطباء). قبیح. بدگل:
روی ترکان هست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست.
علی فرقدی.
گرمی و سردی ترا هر دو مثالست از ستم
زآن همی هریک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
زشت باشد دبیقی و دیبا
که بود بر عروس نازیبا.
سعدی.
|| بی زینت. بی آرایش. (ناظم الاطباء). ناآراسته. نامزین:
ثنای او به دل ما فرونیاید ازآنک
عروس سخت شگرفست و حجله نازیبا.
خاقانی.
|| نالایق. || قبیح. زشت. بد. نامستحسن. ناخوب. || ناپسند. ناشایسته. (ناظم الاطباء). نامناسب. نابجا:
سوءالکی است در این حالتم بغایت لطف
گمان بنده چنانست کان نه نازیباست.
انوری.
|| ناسپاس. بی وفا. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

نازیبا

زشت،
ناپسند،
[قدیمی] ناشایسته، نالایق،

حل جدول

نازیبا

زشت، بدروی

زشت، بدگِل، بد ریخت، بد شکل، بد منظر

زشت

مترادف و متضاد زبان فارسی

نازیبا

بدگل، زشت، کریه، مهیب، بی‌ظرافت، نامستحسن، نامقبول، نامناسب،
(متضاد) برازنده، زیبا

فارسی به انگلیسی

نازیبا

Inelegant, Unlovely

فرهنگ فارسی هوشیار

نازیبا

زشت، بدشکل، قبیح

فارسی به آلمانی

نازیبا

Unschicklich, Unziemlich [adjective]

معادل ابجد

نازیبا

71

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری