معنی ناشپاتی

لغت نامه دهخدا

ناشپاتی

ناشپاتی. (اِ) میوه ای است مشابه به امرود در زردی. (آنندراج) (غیاث اللغات از فرهنگ فرنگ). امرود. گلابی. (ناظم الاطباء): و در این چهار باغها میوه های الوان فراوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب و هر میوه ای که در بهشت عنبرسرشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است. (تاریخ بخارا ص 32).


کرنه

کرنه. [ک َ ن َ] (اِخ) نام قریه ای است از روستاق بدخشان و در آنجا امرود و ناشپاتی بغایت خوب می شود. (برهان) (آنندراج). قریه ای از روستای بدخشان که امرود خوب در آن عمل آید. (ناظم الاطباء).


حلوای تر

حلوای تر. [ح َ ی ِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حلوای تازه:
اگرحلوای تر شد نام شیرین
نخواهد شد فرود از کام شیرین.
نظامی.
خانه ها سازد پر از حلوای تر
حق بر او [زنبور عسل]آن علم را بگشود در.
مولوی.
|| کنایه از فواکه ٔ شیرین و سیراب چون سیب و ناشپاتی و مانند آن. || کنایه از لب محبوب. (آنندراج).


خرگاهی

خرگاهی. [خ َ] (ص نسبی) منسوب به خرگاه. خرگاه نشین. || معشوقه ٔ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف):
چو زین خرگاه گردان دور شد شاه
برآمد چون رخ خرگاهیان ماه.
نظامی.
آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی.
نظامی.
آمدند آن بتان خرگاهی
حوض دیدند و ماه با ماهی.
نظامی.
آنچه دراین حجله ٔ خرگاهی است
جلوه گری چند سحرگاهی است.
نظامی.
ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل.
سعدی.
- ماه خرگاهی، معشوقه ٔ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف).
- ماه خرگهی، معشوقه ٔ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف):
چه ناله ها که رسیداز دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ.
|| در صفت درخت، آنکه امروز چتری گویند. (یادداشت بخط مؤلف): و در این چهارباغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب وهر میوه که اندر بهشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است. (تاریخ بخارای نرشخی).


گیلاس

گیلاس. (اِ) میوه ای است کوچک به قدر فندق که شیرین و از جنس آلوبالو است اما کم رنگ تر از آن و اول میوه ای است که در ایران بعد از توت در بهار به دست می آید. (از فرهنگ نظام). این میوه گوشت دار و هسته ای و دارای ریشه های سطحی است و در خاکهای بارخیز رستی و آهکی خوب میروید. در خاکهای شنی چندان رشد نمی کند. و بلندی درخت گیلاس از پنج تا هفت متر میرسد. چوب آن سخت و سنگین است و به مصرف بسیاری از کارها میرسد. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 241): و در این چهار باغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب و هر میوه که اندر بهشت باشد. (تاریخ بخارای نرشخی).
- گیلاس وحشی، نوعی از گیلاس خودرو است بیشتر در جنگلهای شمال ایران میروید، روستاییان از پوست آن کیف و صندوق می سازند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 242) (درختهای جنگلی ایران ثابتی ص 37).


ناک

ناک. (ص، اِ) آلوده. آغشته، و بر هر مغشوشی، یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند استعمال کنند عموماً و مشک و عنبر مغشوش را گویند خصوصاً. (از برهان قاطع). عنبر و مشک وعبیر و امثال آن بود که مغشوش باشد و بعضی حصر در مشک مغشوش کرده اند و گروهی گفته اند که غشی را گویند که در مشک و دیگر [چیزهای] خوش بوی بیندازند و فرقه ای برآنند که این لفظ را بر هرچه مغشوش باشد اطلاق توان نمود، مانند زر و سیم. (از فرهنگ نظام) (آنندراج).مشک دغل. (المعجم). مشک که رحیق نباشد:
کافور تو بالوس بود مشک تو باناک
بالوس به کافور کنی دایم مغشوش.
رودکی.
گبرکی بگذار و دین حق طلب از بهر آنک
ناک رانتوان بجای مشک اذفر داشتن.
سنائی.
کز برای دام دارد مرد دنیا علم دین
وز برای نام دارد ناک ده مشک تتار.
سنائی.
چه ژاژ طیان پیش تو و چه این سخنان
چه مشک خالص پیش دماغ خشک چه ناک.
جمال الدین عبدالرزاق.
قومی مطوقند به معنی چو حرف قوم
مولع به نقش سیم مزور چو قلب کان.
خاقانی.
چون مشک و جگر دید او درناک دهی آمد
ناک از چه دهد آخر خاک است چو عطارش.
عطار.
|| آلوده. آغشته. (برهان قاطع). آلوده. آغشته. غش دار. مغشوش. داغدار. عیب دار. ناپاک. نادرست. ناصحیح. (از ناظم الاطباء). || کام و ملازه را نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج). سقف دهن که لفظ دیگرش کام است و در مازندران و خراسان و یزد و قزوین متداول است. (فرهنگ نظام) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). سطح بالای دهان. حنک. سغ. سغ دهان. سقف دهان. || نوعی از امرود است که از آن شیرین تر و شاداب تر و لذیذتر نمی باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). جهانگیری گوید: «قسمی از امرودباشد که لذیذتر و شاداب تر و شیرین تر از آن نباشد». لیکن سراج گوید: «و در هندوستان امرود یعنی ناشپاتی که در کشمیر شود آن را ناک گویند و ناشپاتی است که از بلخ آرند». پس لفظ هندی است و اگر در بلخ گفته میشود پارسی است. (فرهنگ نظام). در لهجه ٔ افغانستان، امرود، گلابی و کمثری. || در هندی به معنی بینی باشد که عربان انف خوانند. (برهان قاطع). در اردو نیز به همین معنی است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || نام جانوری است آبی شبیه به نهنگ. نوعی از نهنگ. || یک قسم گیاهی خوشبو. || فک اعلی و فک اسفل را هم گفته اند که کام و چانه باشد چه فک اعلی را ناک بالا و اسفل را ناک پایین میگویند. (برهان قاطع). در لهجه ٔ دیلمان، زنخ. چانه. (یادداشت مؤلف). || در رشت، لب. (یادداشت مؤلف). || در تداول، لات بی چیز. که هیچ ندارد. که آه در بساط ندارد. که در هفت آسمان یک ستاره ندارد. سخت بی مال. بغایت بی پول. تهیدست.

فرهنگ فارسی هوشیار

ناشپاتی

(اسم) نوعی گلابی:‎ } دراین چهارباغها میوه های الوان فراوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب. ‎{، میوه ایست مشابه امرود در زردی (آنند) (بامراجعه به ماخذی که داشتیم هویت این میوه شناخته نشد)

حل جدول

ناشپاتی

نوعی گلابی


نوعی گلابی

ناشپاتی

معادل ابجد

ناشپاتی

764

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری