نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن ابی نُعَیم، مکنی به ابورُوَیم امام اهل مدینه و یکی از قراء سبعه است، به روایت اصمعی و نیز حافظ ابونعیم در تاریخ اصفهان، اصل وی از اصفهان است ودر مدینه زیست و در همانجا به سال 169 هَ. ق. درگذشت. وی قرآن را در نزد خود میمونه مولای ام سلمه همسر حضرت رسول قرائت کرد و فراگرفت و دو تن به نامهای «ورش » و «قالون » راوی او بودند. (از وفیات الاعیان ج 5 ص 5) (الاعلام زرکلی ص 1094) (تاریخ گزیده ص 759) (تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 226). و نیزرجوع به ابن خلکان ج 2 ص 279 و فهرست ابن ندیم و ذکر اخبار اصفهان ج 2 ص 326 و الحلل السندسیه ج 2 ص 156 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابوطیبهالحجام، از صحابه است. رجوع به الاصابه ج 5 ص 229 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن کیسان الثقفی، صحابی است. رجوع به الاصابه ج 5 ص 227 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن مالک، تابعی است. رجوع به ابوسهیل نافعبن مالک بن عامر در این لغت نامه شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن مالک اصبحی. رجوع به ابوسهیل نافعبن مالک اصبحی در این لغت نامه شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن مسعودالغفاری، صحابی است. رجوع به الاصابه ج 5 ص 228 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن هشام بن حکیم بن حزام. از صحابه ٔ پیغمبر و ازراویان حدیث است. به روایت حمداﷲ مستوفی وی در روز فتح مکه اسلام آورد. رجوع به تاریخ گزیده ص 240 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن هلال بجلی. از اشراف و شجعان عرب است وی به سال 61 هَ. ق. درواقعه ٔ کربلا ملازم رکاب امام حسین بن علی بود و با دشمنان آن حضرت جنگید و به دست شمربن ذی الجوشن کشته شد. (از الاعلام زرکلی ص 1094 از تذکرهالحفاظ ج 1 ص 213).
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن سهل الانصاری الاشهلی، از صحابه است و در یمامه کشته شد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 225 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابوالسائب، از موالی پیغمبر اسلام است. رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 1 ص 438 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابوهرمز، تابعی است. رجوع به ابوهرمز نافع در این لغت نامه شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن علقمهبن صفوان الکنانی. وی از طرف عبدالملک بن مروان امیر مکه بود. (از الاصابه ج 5 ص 227).
نافع. [ف ِ] (اِخ) سعیدبن محمد القرطبی، مکنی به ابوعثمان. نحوی است، وی از ابوالحسن انطاکی علم نحو می آموخت. (از روضات الجنات ص 314).
نافع. [ف ِ] (اِخ) مولی غیلان بن سلمه الثقفی، صحابی است. وی غلام غیلان بود و از نزد مولایش فرار کرد و به خدمت رسول اﷲ رسید و اسلام آورد و پس از آنکه غیلان نیز مسلمان شد پیغمبر اسلام نافع را به او مسترد گردانید. رجوع به الاصابه ج 5 ص 229 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن عتبهبن ابی وقاص بن زهرهبن کلاب بن اخی سعد. از اصحاب پیغمبر است و در روز فتح مکه اسلام آورد. (از الاصابه ج 5 ص 226) (تاریخ گزیده ص 240).
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن عبدالحارث بن حبالهبن حسان الخزاعی. وی از کبار و فضلای صحابه است و از رسول اﷲ حدیث کند و طفیل و دیگران از وی روایت کرده اند. ابن سعد او را در ردیف اصحابی ذکر کرده است که در یوم الفتح اسلام آوردند. عمربن خطاب او را امارت مکه داد و به روایت بخاری در صحیح وی دارالسجن را در مکه از صفوان بن امیه برای عمر خریداری کرد. (از الاصابه ج 5 ص 226).
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن ظریب بن عمروبن نوفل بن عبدمناف نوفلی، از صحابه است. به روایت هشام بن الکلبی و العدوی وی برای عمربن خطاب کتابت قرآن می کرد و به قول البلاذری برای عثمان کتابت مصحف می کرد رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن غیلان بن سلمه الثقفی. از اصحاب پیغمبر است و در واقعه ٔ جندل کشته شد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 227 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن سلیمان العبدی، صحابی است. وی به دوران کودکی به خدمت رسول اﷲ رسید. رجوع به الاصابه ج 5 ص 225 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) روستائی است به یمن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از مخالیف یمن است. (معجم البلدان).
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ خزاعی. وی به عهد عمربن خطاب حکمران مکه بود. رجوع به از عرب تا دیالمه ص 309 و نیز رجوع به نافعبن عبدالحارث در این لغت نامه شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن عمر قرشی جمحی مکی. از حافظان حدیث و به عهد خویش محدث مکه بود و در همانجا به سال 179 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ص 1094 از تذکره الحفاظ ج 1 ص 213).
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن علقمه، از صحابه است. رجوع به الاصابه ج 5 ص 227 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابوعبداﷲ نافع. وی مولای عبداﷲبن عمر، اصلا دیلمی و از کبار تابعین و از ثقات محدثان است. اهل حدیث در حق وی گفته اند: «روایت شافعی از مالک و مالک از نافع و نافع از عبداﷲبن عمرسلسلهالذهبی است به برکت جلالت قدر هریک ازین راویان ». وی مدتی به فرمان عمربن عبدالعزیز به مصر رفت و مصریان را فقه آموخت. اخبار وی فراوان است. وفات وی به سال 117 یا 120 هَ. ق. اتفاق افتاده است. (از وفیات الاعیان ج 5 ص 4) (الاعلام زرکلی ص 1094 از تهذیب ج 10 ص 412). و نیز رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 183 و تاریخ گزیده ص 254 و عیون الاخبار ج 1 ص 200 و ج 2 ص 52 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن حارس بن کلده الثقفی، از صحابه است. رجوع به الاصابه ج 5ص 224 و 225 و العقدالفرید ج 5 ص 289 و ج 7 ص 147 شود.
نافع. [ف ِ] (ع ص) اسم فاعل است از نفع به معنی آن که معاونت می کند کسی را در وصول به خیر. (از معجم متن اللغه) || سوددهنده. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). سوددهنده. سودبخش. (مهذب الاسماء) سودمند. مفید. بافایده. بکار. (ناظم الاطباء). نفعدهنده. سودرساننده. (فرهنگ نظام). فایده بخش. مقابل مضر و ضار و ضاری:
لابد بودش عمری افزون ز همه شاهان
از اول و از آخر از نافع و از ضاری.
منوچهری.
دولت ضایر بگاه صلح تو نافع شود
دولت نافع بگاه خشم تو ضایر شود.
منوچهری.
و اوست نافع و ضار آفریننده ٔ حرکات و سکنات. (کتاب النقض ص 444). || داروئی که بیماری را برطرف کندو نابود سازد. (ناظم الاطباء): داروی نافع؛ دوای مفید و مؤثر و بهبودبخش و معالج. || موافق. خوب. نیک. (ناظم الاطباء). سازگار. ملایم طبع و مزاج. || (اصطلاح علوم عقلی و حکمت) آنچه مطلوب بالغیر است نافع و آنچه مطلوب بالذات است خیر گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص 590 از شفای ابن سینا ج 2 ص 576).
نافع. [ف ِ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). از اسماء خدای تعالی است به معنی آنکه می رساند نفع را به هر کس که بخواهد از مخلوقاتش. (از اقرب الموارد).
نافع. [ف ِ] (اِخ) نام زندانی است بناکرده ٔ علی بن ابی طالب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندانی است که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام از نی بنا کرد. (از معجم متن اللغه).
نافع. [ف ِ] (اِخ) نام فرزندی است که از سمیه مادر زیادبن ابیه در خانه ٔ حارث بن کلده ٔ ثقفی متولد شد و او را زیاد به فرزندی قبول کرد. رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 117 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن عبدعمروبن عبداﷲبن نضله از صحابه است. رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن ابی نعیم. رجوع به نافع عبدالرحمن بن ابی نعیم در این لغت نامه و نیز رجوع به المصاحف ص 143 و سیره عمربن عبدالعزیز ص 294 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن ازرق حنفی، از ابطال و شجاعان عرب و رئیس فرقه ٔ ازارقه است. وی به دوران عبداﷲبن زبیر در بصره و اهواز دعوی خلافت کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در یوم الدولاب به سال 65 هَ. ق. در نزدیکی اهواز کشته شد. رجوع به تاریخ گزیده ص 264 و الاعلام زرکلی ص 1094 و تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 137 و خاندان نوبختی ص 33 و الکامل ابن اثیر ج 4 ص 95 و جوالیقی ص 289 و البیان و التبیین ج 1 ص 47 و العقد الفرید ج 1 ص 171 و ج 2 صص 222-227 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن بدیل بن ورقاء الخزاعی، از صحابه ٔ رسول اﷲ است. وی راپیغمبر اسلام با منذربن عمرو با گروهی دیگر به نجد فرستاد و در آنجا کشته شد.رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 و عقدالفرید ج 3 ص 333 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن جبیربن مطعم النوفلی، تابعی و از علمای قریش است. وی به سال 99 هَ. ق. درگذشت. (از حبیب السیر ج 2 ص 169). رجوع به المصاحف ص 118 و العقد الفرید ج 2 ص 60 و ج 3 ص 36 و البیان و التبیین ج 2 ص 173 و نیزرجوع به ابومحمد نافعبن جبیر در این لغت نامه شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن زیدالحمیری، از صحابه است. رجوع به الاصابه ج 5 ص 225 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن عجیربن عبدیزیدبن عبدالمطلب بن عبدمناف القرشی، از اصحاب است. رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن عبدالقیس الفهری. برادر مادری عاص بن وائل، و از اصحاب پیغمبر اسلام است. وی در فتح مصر با عمروبن عاص همراه بود. رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود.
نافع. [ف ِ] (اِخ) ابن سرجس، مکنی به ابوسعید. رجوع به ابوسعید نافع، در این لغت نامه شود.