معنی نامعقول

لغت نامه دهخدا

نامعقول

نامعقول. [م َ] (ص مرکب) دور از عقل. چیزی که به عقل درست نباشد. (ناظم الاطباء). مخالف عقل. خلاف عقل. سفه. گزاف. (یادداشت به خط مؤلف): یک نوبت به طریقی نامعقول از بند عقال بیرون افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 388). || محال. (یادداشت مؤلف). || بیهوده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی معنی. (ناظم الاطباء). باطل.لغو. مهمل. (یادداشت مؤلف): و قیاس آن بر سخنان نامعقول کند. (کلیله و دمنه). || بی جا. نامناسب. (آنندراج). بی قاعده. بیجا. (ناظم الاطباء). شنیع. (یادداشت مؤلف). نابجا. زشت. ناپسند.
- حرکت نامعقول، حرکت بی جا و بی قاعده. (ناظم الاطباء). کار قبیح و شنیع و بیجا و خلاف عقل و ادب.
|| نالایق. ناموافق. (ناظم الاطباء). || در تداول، سبکسر. جلف. بی ادب. غیرمؤدب. که حرکات و رفتارش عاقلانه و سنگین و باوقار نیست. که معقول و مؤدب نیست. مقابل معقول، به معنی مؤدب و موقر و باتربیت.
- آدم نامعقول، آدم بی خرد و بی عقل و بی دانش. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

نامعقول

آنچه عقل آن را نپذیرد و ادارک نکند، آنچه به عقل درست نیاید، یاوه، بیهوده، بی‌قاعده،

حل جدول

نامعقول

خرد ناپذیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

نامعقول

سبکسر، غیرعقلایی، غیرمنطقی، ناپسند، ناپسندیده، ناروا، ناشایست، ناشایسته، نامناسب، ناموجه،
(متضاد) معقول، مناسب

فارسی به انگلیسی

نامعقول‌

Absurd, Ill-Considered, Implausible, Impolitic, Inconsequent, Inconsequential, Insane, Irrational, Perverted, Unadvised, Unadvisedly, Unreasoning, Unsound, Untypical

فارسی به عربی

نامعقول

سخیف، غیر معقول، لا عقلانی

فرهنگ فارسی هوشیار

نامعقول

خلاف عقل، بیهوده، بی معنی

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

نامعقول

297

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری