معنی نام دیگر پرنده ساری

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

ساری

ساری. (ترکی، پیشوند) مزید مقدم (پیشوند) امکنه. در اسامی مواضع و قری آمده است: ساری آغاج. ساری آغل. ساری اوجاق. ساری اقل. ساری باغ. ساری بلاغ. ساری بیگلو. ساری جا. ساریجالو. ساری چمن. ساری خانلو. ساری خانی. ساری داغ. ساری درق. ساری رودپی. ساری سو. ساری سو با سار. ساری قاش. ساری قشلاق. ساری قمش. ساری قبه. ساری قورخان. ساری کند. ساری گونی. ساری یاناق. رجوع به هریک از کلمات فوق و رجوع به سارو شود. || مزید مقدم (پیشوند) اعلام و اسامی: ساری پیره. ساری تقی. رجوع به سارو شود.

ساری. (اِ) جانوری است که آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری) (شعوری). پرنده ای است سیاه و خالدار که آن را سار هم میگویند. (برهان) (آنندراج). مرغی است سخنگوی سیاه. (اوبهی). سارجه. (شرفنامه ٔ منیری):
الا تا درآیند طوطی و سارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینبی.
ز بلبل سرود خوش ز صلصل نوای نغز
ز ساری حدیث خوب ز قمری خروش زار.
فرخی.
گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم
گهی قمری کند از بر گهی ساری کند اِملی.
منوچهری.
بدستان چکاوک شکافه شکاف
سرایان ز گل ساری و زندواف.
اسدی (گرشاسبنامه).
ساری گفتا که هست سرو زمن پای لنگ
لاله از آن به که کرد دشت بدشت انقلاب.
خاقانی.
صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمه ٔ هزار آوا.
خاقانی.
بنام صاحب عادل میان خطه ٔ باغ
بسرو بر همه شب خطبه میکند ساری.
نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری و شعوری).
قمری وساری در باغ وطنگه سازند
بلبل و فاخته بر سرو نشیمن گیرند.
مجد همگر (از جهانگیری).
رجوع به سار، سارج، سارجه، سارک، سارنگ، سارو، ساروک، شار، شارک و شارو شود. || نام مقامی است. (شرفنامه ٔ منیری).

ساری. [ری ی] (ص نسبی) منسوب است به ساری که از شهرهای مازندران است. (انساب سمعانی) (معجم البلدان یاقوت). سروی. ساروی. رجوع به ساروی و سروی شود.

ساری. (هندی، اِ) به زبان هندی فوطه و میزری را گویند که زنان آن ملک بپوشند. یک سر آن را ته بند سازند و سر دیگر را مقنعه. (جهانگیری). لباس اهل دکن است. و زنان آنجا یک سر آن را بطریق فوطه و لنگی برکمر بندند و سر دیگر آنرا مانند مقنعه و روپاک بر سر اندازند. (برهان). لباس اهل دکن. (آنندراج). ساری جامه ٔ عمومی زنان هند، عبارت است از یک پارچه به طول پنج یا شش گز و به عرض 120 صدم گز که نصف آنرا در اطراف بدن پوشند و نصف دیگر برکتف اندازند و آن را یا از ابریشم و یا تارهای سیم و زر می بافند و به نقش و نگارها می آرایند. (سرزمین هند علی اصغر حکمت ص 538). و رجوع به همان کتاب ص 274 و 275 و سار، ساره، شار، شاره در این لغت نامه شود.

معادل ابجد

نام دیگر پرنده ساری

857

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری