معنی ناگهانی و بدون خبر

حل جدول

ناگهانی و بدون خبر

بی هوا


ناگهانی

اتفاقی، یکباره، تصادفی

غیرمترقبه، غیرمنتظره، بی مقدمه، سریع

بی‌هوا

یکبارگی

بی هوا

دست بر قضا

لغت نامه دهخدا

ناگهانی

ناگهانی. [گ َ] (ص نسبی) فجائی. بی مقدمه. سریع. (یادداشت بخط مؤلف).
- بلای ناگهانی، بلائی که بی خبر و یک دفعه روی دهد. (ناظم الاطباء).
- مرگ ناگهانه و ناگهانی، مرگ مفاجاه. (ناظم الاطباء):
می چاره ٔ مرگ ناگهانی است
سرمایه ٔ عمر جاودانی است.
واله اصفهانی.
جان کندن تدریجی خود را آخر
تبدیل به مرگ ناگهانی کردیم.
فرخی یزدی.

گویش مازندرانی

خبر

خبر

فرهنگ عمید

خبر

مطلبی دربارۀ یک رویداد جدید،
(اسم مصدر) آگاهی،
حدیث،
[مجاز] حادثه، رویداد،
(ادبی) = گزاره
* خبر دادن: (مصدر متعدی) اطلاع دادن،
* خبر داشتن: (مصدر لازم) اطلاع داشتن، مطلع بودن،
* خبر شدن: (مصدر لازم)
باخبر شدن، آگاهی یافتن،
خبر رسیدن: خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهان‌جوی کیخسرو کینه‌خواه (فردوسی۲: ۳/۱۳۳۰)،
* خبر کردن: (مصدر متعدی)
آگاه کردن،
[عامیانه] دعوت کردن،
[قدیمی] خبر دادن، اطلاع دادن: چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲: ۱۵۵)، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱: ۱۴۵)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناگهانی

غیرمترقبه، غیرمنتظره، نابیوسیده،
(متضاد) بیوسیده

فرهنگ فارسی هوشیار

ناگهانی

بی مقدمه، سریع، سرزده

فارسی به ایتالیایی

ناگهانی

improvviso

فارسی به آلمانی

ناگهانی

Abrupt [adjective]

فارسی به عربی

ناگهانی

فظ، مفاجی

معادل ابجد

ناگهانی و بدون خبر

1007

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری