معنی نای
لغت نامه دهخدا
نای. (اِمص) فخر. مباهات. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و نائیدن مصدر آن است، یعنی مباهات کردن. (آنندراج) (انجمن آرا).
نای. (اِخ) از دهات دهستان بالاولایت بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر است و در 14 هزارگزی شمال شرقی کاشمر و 6 هزارگزی شمال جاده ٔ شوسه ٔ عمومی مشهد به کاشمر. در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 674 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و بادام و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نای. (اِ) نیی باشد که مطربان نوازند و به عربی مزمار خوانند. (برهان قاطع). چوبی میان تهی که آن را می نوازند. (آنندراج). نی که آن را نوازند. (غیاث اللغات). نی نوازندگی. (فرهنگ نظام). نی باشد که می نوازند. (انجمن آرا). نی باشد که مطربان نوازند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری). ابوالصحب. (دهار). مزمار. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ خطی) (مفاتیح) (السامی) (دهار) (المنجد). نقیب. شیاع. زمخر. صلبوب. قُمقُم. هیرعه. هنبوقه. (منتهی الارب). قصابه. (السامی) (منتهی الارب). زَمّار. (دهار). نی. توتک پیشه. دورای. دودک. نیچه. نی لبک.نایچ. فلوت. رجوع به نی و نیز ساز شود:
می و بربط و نای برساختند
دل از بودنیها بپرداختند.
فردوسی.
سخن های رستم به نای و به رود
بگفتند با پهلوانی سرود.
فردوسی.
همه شب ببودند با نای و رود
همی داد هر کس به خسرو درود.
فردوسی.
زاد همی ساز و شغل خویش همی بر
چند بری شغل نای و شغل چمانه.
کسائی.
خنیاگرانت فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار.
منوچهری.
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد طنبور بساز.
منوچهری.
قمریکان نای بیاموختند
صلصلکان مشک تبت سوختند.
منوچهری.
با طرب دارم و مرد طرب آرایت
با سماع خوش وبا بربط و با نایت.
منوچهری.
چون نای بینوایم از این نای بینوا
شادی ندید هیچکس از نای بینوا.
مسعودسعد.
نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلندجای.
مسعودسعد.
در حنجرم از خروش مستور
صد نغمه ٔ زیر نای و چنگ است.
انوری.
لب نائیت می سراید نای
دست چنگیت می نوازد چنگ.
انوری.
نای است یکی مار که ده ماهی خردش
پیرامن نه چشم کند مارفسائی.
خاقانی.
چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان
این دم ز راه چشم همانا برآورم.
خاقانی.
نای است بی زبان به لبش جان فرودمند
بربط زبان و راست عذاب از جهان کشد.
خاقانی.
دگر شبها که بختش یار گشتی
به بانگ نای و نی بیدار گشتی.
نظامی.
نی درد ماند نی دوا نه خصم ماند نی گوا
نه نای ماند نی نوا نه چنگ زیر و بم زند.
عطار.
دمدمه ی ْ این نای از دم های اوست
های و هوی روح از هیهای اوست.
مولوی.
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد.
مولوی.
نای را بر کون نهاد او که ز من
گر تو بهتر میزنی بستان بزن.
مولوی.
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من باد است.
حافظ.
چو نای بر دل من تنگ شد فضای جهان
رسد به عرش نفیرم ز تنگنای جهان.
جامی.
بگیر بوسه ٔ شیرین بنوش باده ٔ تلخ
بخواه ناله ٔ نای و بساز نغمه ٔ زیر.
شیبانی.
دلم چو نای پرنوای و هر دمی
غمی نواست زیر هر نوای من.
شیبانی.
فلک که صد هزار نای غم زند
نیارد استماع کرد نای من.
شیبانی.
|| بوقی که در روز جنگ نوازند و آن را نای روئین خوانند که نفیر برادر کوچک کرنا باشد. (برهان قاطع). چیزی که در جنگ ها نوازند و بزرگش را نیز نای روئین و سرنا و کرنا گویند. (فرهنگ خطی):
بفرمود تا برکشیدند نای
سپه اندرآمد ز هر سو بجای.
فردوسی.
برآمد ز درگاه آواز نای
بزرگان سوی شاه کردند رای.
فردوسی.
به شبگیر آواز شیپور و نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
بفرمود تا گیو و گودرز و طوس
برفتند با نای و سَرغین و کوس.
فردوسی.
خروش کوس و بانگ نای برخاست
زمین چون آسمان از جای برخاست.
نظامی.
به نیزه هم آواز شد با درای
چو صور قیامت دمیدند نای.
نظامی.
|| نی. (فرهنگ نظام). قصب. نال:
جعد پرده پرده در هم همچو چتر آبنوس
زلف حلقه حلقه بر هم همچو مشک اندود نای.
منوچهری.
|| بوق درویشان. (ناظم الاطباء). || کوچه. (غیاث اللغات). || گلو. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (انجمن آرا). حلقوم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (نصاب). نا. درون گلو. (فرهنگ خطی). جرم. غانز. جرثئه. (منتهی الارب). قصبهالریه. (لغات فرهنگستان). نای گلو. مخرج آواز. (از منتهی الارب). حنجر. حنجره. راهگذر نفس:
چرا باز با چنگ و نای است، نیز
تذرو از چه معنی از او در عناست.
ناصرخسرو.
خران دیزه به آواز پیش او آیند
چو او بخواند شعر اندرون بدرّد نای.
سوزنی.
اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک
جز به آب گرم پستی نگذرد از نای من.
خاقانی.
یا تیغ شاه گردن مرگ آنچنان زده
کآسیب آن ز حلق به نای اندر آمده.
خاقانی.
نای قمری به ناله ٔسحری
خنده برده ز کام کبک دری.
نظامی.
سیه پوشیده چون زاغان کهسار
گرفته خون خود در نای و منقار.
نظامی.
آکل و مأکول را حلق است و نای
غالب و مغلوب را عقل است و رای.
مولوی.
سبب پرسیدم، گفتند: پسرش خمر خورده است، پدرش بعلت او سلسله درنای است و بند بر پای. (گلستان).
نهاده پدر چنگ در نای خویش
پسر چنگی و نائی آورده پیش.
سعدی.
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
نای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید.
سعدی.
چو نای بلبل بگشود باد فروردین
گشای منطق بلبل به بانگ چنگ و رباب.
شکوه شیرازی.
|| (اصطلاح جانورشناسی و تشریح) دراصطلاح جانورشناسی و تشریح، نای لوله ٔ نیم استوانه شکلی است که قسمت جلوِ آن محدب است و 12 سانتی متر طول و 2 سانتی متر قطر دارد و شامل پانزده تا بیست نیم حلقه ٔ غضروفی بشکل نعل اسب است. سربالائی نای به حنجره متصل است و سرپائینی آن در مقابل چهارمین مهره ٔ پشت به دو نایژه تقسیم می گردد. || غار. (از آنندراج، ذیل نایبان). رجوع به نایبان شود.
نای. (اِخ) نام قلعه ای است. (جهانگیری). دزی بود که مسعود در آنجا دربند بود. (فرهنگ خطی). نام قلعه ای که مسعودسعد در آن قلعه محبوس بوده. (برهان قاطع):
تا ببینی که به یک سال کند
پر ز دینار و درم قلعه ٔ نای.
فرخی.
ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را
چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعه ٔ نای.
فرخی.
قلعه ٔ نای سومین زندان مسعودسعد است و در آن سه سال زندانی بوده است و حبسیات او در وصف نای و رنج زندان از شاهکارهای شعر فارسی است، از جمله:
چون نای بینوایم از این نای بینوا
شادی ندید هیچکس از نای بینوا.
مسعودسعد.
فرهنگ معین
نِی، ساز بادی، گلو، حلقوم، لوله ای غضروفی که از گلو به پایین جلوی مری قرار دارد و هوا را به شش ها می رساند. [خوانش: (اِ.)]
[ع. نأی] (اِ.) دوری، جدایی.
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) لولهای غضروفی که از گلو به پایین در جلوی مری واقع شده و هوا را به ششها میرساند، گلو، حلقوم، قصبهالریه،
(موسیقی) [قدیمی] یکی از آلات موسیقی که با دهان نواخته میشود، نی،
* نای ترکی: (موسیقی) [قدیمی] سرنا، کرنا،
* نای رویین: (موسیقی) [قدیمی] کرنا،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
1، مزمار، نال، نی، سیهنای، شهنا، نفیرسورنا، حلق، گلو، جدایی، دوری
فارسی به انگلیسی
Gorge, Pipe, Tube, Tubing
فارسی به ترکی
ney
فارسی به عربی
انبوب، حنجره، طریق، مریی
عربی به فارسی
نی , نی لبک , نی زن , نی زدن , فلوت زدن , فلوت , شیار
فرهنگ فارسی هوشیار
پارسی تازی گشته نای نی از ابزارهای خنیا دوری جدایی (اسم) دوری جدایی.
فرهنگ فارسی آزاد
نای، نیّ (جمع: نایات)،
فارسی به آلمانی
Gurgel (f), Hals (m), Kehle (f)
معادل ابجد
61