معنی نایاب

لغت نامه دهخدا

نایاب

نایاب. (ن مف مرکب) چیزی که بغایت کم یافته شود. (آنندراج). نادر. کمیاب. چیزی که یافت نشود. چیزی که میسر نگردد و موجود نشود. چیزی که قابل یافتن نباشد. (ناظم الاطباء). یافت ناشدنی:
دو چشم مرد را از کام نایاب
گهی بی خواب دارد گاه پرآب.
(ویس و رامین).
با سخا و کرم تو به جهان
هست نایاب چو سیمرغ فقیر.
سوزنی.
نیست در ایام چیزی از وفا نایاب تر
کیمیا شد اهل بل کز کیمیا نایاب تر.
خاقانی.
امید وفا دارم هیهات که امروز
در گوهر آدم بُوَد این گوهر نایاب.
خاقانی.
ترا پهلوی فربه نیست نایاب
که داری بر یکی پهلودو قصاب.
نظامی.
حرص تست اینکه همه چیز ترا نایاب است
آز کم کن تو که نرخ همه ارزان گردد.
کمال اسماعیل.
جان کم است آن صورت بیتاب را
رو بجو آن گوهر نایاب را.
مولوی.
جنس نایابی به این خواری به عالم کس ندید
در چنین قحط وفا نرخ وفا ارزان نشد.
کلیم (ازآنندراج).
زاهد ز می ناب نخواهیم گذشت
زین گوهر نایاب نخواهیم گذشت.
میرزا ابراهیم.

فرهنگ معین

نایاب

(ص.) نادر، کمیاب.

فرهنگ عمید

نایاب

چیزی که پیدا نشود، ناپیدا، پیدا‌نشدنی، نادر، نایافت،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

نایاب

شاذ، قحط، کمیاب، نادر، نایافت،
(متضاد) فراوان

فارسی به انگلیسی

نایاب‌

Extinct, Rare, Scarce, Unobtainable

فارسی به عربی

نایاب

منقرض

فرهنگ فارسی هوشیار

نایاب

چیزی که بغایت کم یافته شود، نادر، کمیاب

معادل ابجد

نایاب

64

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری