معنی نب

لغت نامه دهخدا

نب نب

نب نب. [ن ِ ن ِ] (اِ) نام میوه گونه های آکامیا باشد. رجوع به کِرِت شود. (یادداشت مؤلف).


نب

نب. [ن َب ب] (ع مص) بانگ کردن تکه وقت هیجان و دویدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). صیحه زدن در هیجان. (از اقرب الموارد) (از المنجد): نب التیس نُباباً؛ بانگ کرد وقت هیجان و دوید. (منتهی الارب). صاح عند الهیاج و السفاد؛ طلب النکاح. (معجم متن اللغه). بانگ کردن تکه در هنگام مستی از شهوت و دویدن. (ناظم الاطباء). نبیب. نباب. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). || بزرگ منشی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ منشی کردن و تکبر نمودن. (از ناظم الاطباء).


نب ء

نب ء. [ن َب ْءْ] (ع مص) آشکار شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). || برآمدن. (از منتهی الارب). طالع شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (معجم متن اللغه). || بلند گردیدن. (از منتهی الارب) (از المنجد) (ازاقرب الموارد). || رفتن از جای به جای. (آنندراج). خروج از جائی به جائی. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). از زمینی به زمینی بیرون آمدن. از جائی به جائی رفتن. (از منتهی الارب). از جای به جای شدن. (زوزنی). بیرون آمدن از جائی به جائی. (صراح). و یقال: نبأت به الارض، جائت به (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)، آورد او را زمین. (ناظم الاطباء). || بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگی خفیف کردن. (از المنجد). || بانگ کردن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). || ناخوش داشتن گوش شنیدن خبری را: نباء سمعی عن کذا؛ ای کرهه. (المنجد). || خبر دادن. (آنندراج). بیاگاهانیدن. (دهار). خبر دادن از چیزی. (از ناظم الاطباء).

حل جدول

نب

بزرگ منشی

بزرگ منشی، غرور وتکبر

بزرگ منشی، غرور، تکبر


نب، تکبر، نخوت

غرور


باد ، تکبر ، کبر ، نب ، نخوت

غرور


تکبر نمودن

نب


بزرگ منشی

نب


غرور

نب


برآمدن

نب


کبر و غرور

نب، نخوت


بزرگ منشی، غرور وتکبر

نب

گویش مازندرانی

نب تری

توپ و تشر

معادل ابجد

نب

52

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری