معنی نبیره

لغت نامه دهخدا

نبیره

نبیره. [ن َ رَ / رِ] (اِ) بمعنی فرزندزاده باشد عموماً، و پسرزاده را گویند خصوصاً، و بعضی دخترزاده را هم گفته اند. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات). و بعضی دیگر پسر پسر و پسر دختر را میگویند. (برهان قاطع). فرزندزاده. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). پسرزاده. دخترزاده. (ناظم الاطباء). پسر پسر. پسر دختر. (اوبهی) (ناظم الاطباء). پسرزاده. (جهانگیری). فرزند فرزند. (اسدی) (صحاح الفرس). حافد. (ترجمان القران). سبط. (دهار). حفید. نافله. نبیر. نبسه. نبیسه. نواده. نواسه. نوازده. فرزند نوه. ولدالولد. فرزند فرزند. فرزند چهارم. || پسر پسر:
چو گشتاسب روی نبیره بدید
شد از آب مژگان رخش ناپدید
بدو گفت اسفندیاری تو بس
نمانی جز او را به گیتی به کس.
فردوسی.
پس پشت لشکر کیومرث شاه
نبیره به پیش اندرون با سپاه.
فردوسی.
نیا چون شنید از نبیره سخُن
یکی رای پیرانه افکند بن.
فردوسی.
گر بدیدی تن چو کوه تو را
به نبرد اندرون نبیره ٔسام
فرخی.
برآمد مر آن شاه را روزگار
پسرْش از پس او شده شهریار
پسر نیز رفته به راه پدر
نبیره ببسته به جایش کمر.
اسدی.
به هر طرف که تو از حمله گرز برداری
بخیزد احسنت از تربت نبیره ٔ سام.
مسعودسعد.
|| پسر دختر:
بدوگفت پور سیاوش رد
توئی ای پسندیده ٔ پرخرد
نبیره ی ْ سپهدار توران سپاه
که ساید همی ترگ بر چرخ ماه.
فردوسی.
ز مادر نبیره ی ْ شمیران شهم
ز هر گونه ای با خرد همرهم.
فردوسی.
و بوبکر عبداﷲ که نبیره ٔ امیر خلف بودی از سوی دختر. (تاریخ سیستان).
با دختر و داماد و نبیره به جهان در
میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان ؟
ناصرخسرو.
گفتا که منم امام و میراث
بستد ز نبیرگان و دختر.
ناصرخسرو.
|| فرزند فرزند فرزند. بطن سوم. پشت سوم. (یادداشت مؤلف):
چگونه نباشیم امروز شاد
که داماد ما شد نبیره ی ْ قباد.
فردوسی.
|| فرزندزاده هرچند که دور باشد. (یادداشت مؤلف). نسل هرچند که دور باشد:
نبیره ی ْ سماعیل نیک اختر است
که پور براهیم پیغمبر است.
فردوسی.
به ایران پس از رستم پیلتن
سرافراز لشکر منم زَانجمن
نبیره ی ْ منوچهر شاه دلیر
که گیتی به تیغ اندر آورد زیر.
فردوسی.
نبیره ی ْ فریدون به تاج ونگین
سر سروران شاه توران زمین.
فردوسی.
ای سربه سر تکلف وی سربه سر سلف
ابلیس را نبیره و نمرود را خلف.
بهرامی.
معزول گشت زاغ چنین زیرا
چون دشمن نبیره ٔ زهرا شد.
ناصرخسرو.
ای نبیره ی ْ آنکه زو شد در جهان خیبر سمر
دیر برناید که تو بغداد را خیبر کنی.
ناصرخسرو.
داد من بی گمان به حق بدهی
روز حشر از نبیره ٔ عباس.
ناصرخسرو.
هست بنده نبیره ٔ آدم
در همه چیز اثر کند انساب.
سوزنی.
ز ناسزایان تخت نیا گرفت به تیغ
نبیره را چه به ازمسند نیا دیدن ؟
سوزنی.
شاد باش ای نتیجه ٔ حیدر
دیر زی ای نبیره ٔ رستم.
سوزنی.
دوش دیدم به خواب آدم را
دست حوا گرفته اندر دست
گفتمش سوزنی نبیره ٔ توست
گفت حوا به سه طلاق ار هست.
حمیدالدین بخارائی.
|| در تداول فارسی امروز، فرزند نتیجه را نبیره گویند، یعنی پشت چهارم را بدین ترتیب: 1- فرزند 2- نوه 3- نتیجه 4- نبیره 5- نبینه. (یادداشت مؤلف). || (ص) خفیه. پنهان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نبهره است. (از حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع).

فرهنگ معین

نبیره

(نَ رِ) [په.] (اِ.) فرزند فرزند.

فرهنگ عمید

نبیره

فرزند نوه،
[قدیمی] فرزندزاده، فرزندِ فرزند،

حل جدول

نبیره

فرزند نتیجه

مترادف و متضاد زبان فارسی

نبیره

فرزندزاده، نواده

فارسی به انگلیسی

نبیره‌

Descendants, Grandchild, Great-Grandchild

گویش مازندرانی

نبیره

فرزند نتیجه – نوه ی نوه

فرهنگ فارسی هوشیار

نبیره

فرزند نوه

معادل ابجد

نبیره

267

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری