معنی نجات

لغت نامه دهخدا

نجات

نجات. [ن َ] (ع اِمص) رهائی. خلاصی. آزادی. (ناظم الاطباء). رستگاری. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (دهار). رستن. (فرهنگ نظام). نجاح. برستن. رهائی یافتن. منجا. منجات. نجاء. پرماس. خلاص. (یادداشت مؤلف): و از آن نجات یافتم نجات شمشیر از صیقل. (تاریخ بیهقی).
جان همچو خون دیده ز دیده براندمی
گر هیچ سود کردی و بودی نجات تو.
مسعودسعد.
آخر رای من بر عبادت قرار گرفت، چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد. (کلیله و دمنه). آدمی را بیهوده از کار آخرت بازمیدارد و راه نجات بر وی بسته میگرداند. (کلیله و دمنه). بشناختم که آدمی... در نجات نفس نمی کوشد. (کلیله و دمنه).
شحنه ٔ دانشم مرا منشور
از نجات و نجاح بفرستد.
خاقانی.
چون تو طریق نجات از در عم یافتی
شرط بودقبله گاه از در عم ساختن.
خاقانی.
کی باشدت نجات ز صفرای روزگار
تا باشدت حیات ز خضرای آسمان.
؟
آن را سبب نجات و رفع درجات و وسیلت قربت به حضرت باری تعالی ساخته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274). خود را در آن شورانند و آن راسبب نجات و رفع درجات خویش شناسند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 414). || درگذشتن. (یادداشت مؤلف).

نجات. [ن ِ] (اِخ) عبدالعالی (یا عبدالعال) (میر...)، فرزند میر محمدمؤمن حسینی. از شاعران قرن دوازدهم هجری [معاصر با حزین و نصرآبادی] و از منشیان و مستوفیان بنام عهد صفوی است. وی مدتی سمت کتابداری در کتابخانه ٔ شاه سلطان حسین صفوی داشته و به عقیده ٔ آذر «نستعلیق را خوب می نوشته و شعر بسیار هم میگفته که قابل هیچ تذکره ای نیست و لطیفه های بی مزه موزون کرده »، اما به نظر نصرآبادی که خود معاشر و مصاحب وی بوده است «بغایت فانی مشرب و درویش است، به وفور اخلاق حمیده آراسته... هیچ گاه بی جذبه ٔ محبتی و چاشنی دردی نیست ». او راست:
ای زهد سالهاست که شرمنده ٔ توام
گر عاشقی امان بدهد بنده ٔ توام.
میخواست سوی من نگرد سوی خویش دید
خود نوش کرد شربت بیمار خویش را.
شب از فغان همه ٔ خلق را ز خواب برآرم
برای آنکه تو را هیچکس به خواب نبیند.
به من دشنام زیر لب دهی اما نمیدانی
که من هم هر نفس قربان شوم ها زیر لب دارم.
لباس سرمه ای ای کعبه ٔ نگاه مپوش
به مرگ من که دگر جامه ٔ سیاه مپوش.
رسا افتاده لطف آن لب میگون به مشربها
به غیر از بوسه حرفی نیست عاشق را برآن لب ها
به گاه گریه پنهان است ازبهر تماشایش
به هر اشکم نگاهی چون نظر در سیر کوکب ها.
از لعن بر یزید عیان شد که شیعه را
آزادی از جحیم به یک آب خوردن است !
(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 431) (ریحانه الادب ج 4 ص 166) (آتشکده ٔآذر چ شهیدی ص 209) (تذکره ٔ حزین ص 62) (قاموس الاعلام ج 6) (روز روشن ص 682). و نیز رجوع به تاریخ ادبیات اته ص 199 و تذکره ٔ سرخوش ص 113 و مجله ٔ ارمغان سال 15 ص 180 و 181 شود.

نجات. [ن ِ] (اِخ) محمدحسین (میرزا...)، ملقب به معین الاسلام. از متأخرین شعر است. وی داستان بوزاسف و بلوهر را بعنوان «کلید بهشت » به نظم آورده است و ماده ٔ تاریخ آن را (1310 هَ. ق.) چنین سروده:
به تاریخ ختمش نجات این نوشت
عطاآمدت زو کلید بهشت.
(از دانشمندان آذربایجان ص 372).

فرهنگ معین

نجات

(نَ) [ع. نجاه] (اِمص.) رهایی، خلاصی، رستگاری.

فرهنگ عمید

نجات

رهایی یافتن. خلاص، رهایی،
[قدیمی، مجاز] رستگاری،

حل جدول

نجات

رهایی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نجات

رهایی

کلمات بیگانه به فارسی

نجات

رهایی

مترادف و متضاد زبان فارسی

نجات

آزادی، استخلاص، خلاصی، خلاص، رستگاری، رهایی‌فراغ، رستن، رهیدن،
(متضاد) اسارت، درگیری

فارسی به انگلیسی

نجات‌

Deliverance, Escape, Redemption, Rescue, Resuscitation, Riddance, Salvage, Salvation

فارسی به عربی

نجات

تحریر، زی

نام های ایرانی

نجات

پسرانه، رهایی، خلاصی، آزادی

فرهنگ فارسی هوشیار

نجات

رهائی، خلاصی، رستگاری، برستن

فارسی به ایتالیایی

نجات

salvataggio

salvezza

معادل ابجد

نجات

454

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری