معنی نجاری
لغت نامه دهخدا
نجاری. [ن َج ْ جا] (حامص) درودگری. (ناظم الاطباء). نجارت. نجاره. دروگری. درگری. عمل نجار. رجوع به نجار شود.
- امثال:
کار بوزینه نیست نجاری.
نجاری. [ن َج ْ جا] (ص نسبی) منسوب است به نجار که بطنی است از خزرج. (انساب سمعانی). || منسوب است به بنوالنجار که محله ای است در کوفه. (انساب سمعانی).
نجاری. [ن َج ْ جا] (اِخ) نام جمعی از طایفه ٔ معتزله که به عذاب قبر قائل نیستند و قرآن را مخلوق میدانند و رؤیت رب را منکرند. (انساب سمعانی). رجوع به نجاریه شود.
نجاری. [ن َ را] (ع ص) شتر تشنه از خوردن تخم گیاه بری. (آنندراج): ابل نجاری، شتران تشنه. (ناظم الاطباء). نجری ̍. (منتهی الارب) (المنجد).
حل جدول
درودگری
فرهنگ واژههای فارسی سره
درودگری
کلمات بیگانه به فارسی
درودگری
فارسی به انگلیسی
Carpentry, Joinery, Woodworking
فارسی به عربی
نجاره
فرهنگ فارسی هوشیار
درود گری کتگری درو گری شغل وعمل نجاردرودگری دروگری. - 2 (اسم) دکان نجاردرودگری. ، حقی که به نجارده یاقریه پردازند.
معادل ابجد
264