معنی نجاری

لغت نامه دهخدا

نجاری

نجاری. [ن َج ْ جا] (حامص) درودگری. (ناظم الاطباء). نجارت. نجاره. دروگری. درگری. عمل نجار. رجوع به نجار شود.
- امثال:
کار بوزینه نیست نجاری.

نجاری. [ن َ را] (ع ص) شتر تشنه از خوردن تخم گیاه بری. (آنندراج): ابل نجاری، شتران تشنه. (ناظم الاطباء). نجری ̍. (منتهی الارب) (المنجد).

نجاری. [ن َج ْ جا] (اِخ) نام جمعی از طایفه ٔ معتزله که به عذاب قبر قائل نیستند و قرآن را مخلوق میدانند و رؤیت رب را منکرند. (انساب سمعانی). رجوع به نجاریه شود.

نجاری. [ن َج ْ جا] (ص نسبی) منسوب است به نجار که بطنی است از خزرج. (انساب سمعانی). || منسوب است به بنوالنجار که محله ای است در کوفه. (انساب سمعانی).


علی نجاری

علی نجاری. [ع َ ی ِ ن َج ْ جا] (اِخ) ابن احمد نجاری شعرانی شافعی. رجوع به علی شعرانی شود.

علی نجاری. [ع َ ی ِ ن َج ْجا] (اِخ) ابن احمدبن تقی الدین بخاری (یا نجاری) مکی شافعی. رجوع به علی بخاری (ابن احمدبن...) شود.

علی نجاری. [ع َ ی ِ ن َج ْ جا] (اِخ) ابن علی بن احمد نجاری حنفی. ملقب به علاءالدین. متکلم بود. او راست: فوائد القلائد و غررالفوائد فی شرح العقائد از نسفی، که در سال 967 هَ. ق. از تألیف آن فراغت یافت. (از هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 746).


خرده نجاری

خرده نجاری. [خ ُ دَ / دِ ن َج ْ جا] (اِ مرکب) آنچه از چوب پس از رندیدن باقی ماند. رندش. پوشال. آشغال چوب.


عماره ٔ نجاری

عماره ٔ نجاری. [ع ُ رَ ی ِ ن َج ْ جا] (اِخ) ابن مخلدبن حرث انصاری نجاری. صحابی بود و «موسی بن عقبه» وی را ازشهدای غزوه ٔ احد دانسته است، اما «ابن اسحاق » عامربن مخلد را جزء کسانی که در غزوه ٔ احد شهید گشته یاد میکند و میگوید که وی در غزوه ٔ بدر نیز شرکت داشت. وبنظر میرسد که این دو تن یکی باشند. (از الاصابه).

عماره ٔ نجاری. [ع ُ رَ ی ِ ن َج ْ جا] (اِخ) ابن حزم بن زیدبن لوذان بن عمروبن عبدعوف بن غنم بن مالک بن نجار نجاری انصاری. وی صحابی بود و در غزوه ٔ عقبه و غزوه ٔ بدر شرکت داشت. و در روز فتح مکه رایت بنی النجار را حمل میکرد. او در سال 13 هَ.ق. در یمامه شهید گشت. اما «ذهبی » مینویسد که عمارهبن حزم در اواخر عمر بینایی خویش را از دست بداد و تا عهد خلافت معاویه در قید حیات بود. «ابن حجر» چند حدیث از وی روایت کرده است. (از الاصابه).

فارسی به انگلیسی

نجاری‌

Carpentry, Joinery, Woodworking

حل جدول

نجاری

درودگری

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نجاری

درودگری

کلمات بیگانه به فارسی

نجاری

درودگری

فارسی به عربی

نجاری

نجاره

فرهنگ فارسی هوشیار

نجاری

درود گری کتگری درو گری ‎ شغل وعمل نجاردرودگری دروگری. ‎- 2 (اسم) دکان نجاردرودگری. ‎، حقی که به نجارده یاقریه پردازند.

معادل ابجد

نجاری

264

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری