معنی نزدیک آمدن
لغت نامه دهخدا
نزدیک آمدن. [ن َ م َ دَ] (مص مرکب) پیش آمدن. (ناظم الاطباء). || نزدیک شدن. اقتراب:
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
به شادکامی نزدیک شد نه مندوری.
جلاب بخاری.
- به نزدیک آمدن، نزدیک شدن:
بدانست کآمد به نزدیک مرگ
همی زرد خواهد شدن سبز برگ.
فردوسی.
- نزدیک چیزی آمدن، به آن نزدیک شدن. برِ آن آمدن:
نزدیک رز آید در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کار است و چه شاید.
منوچهری.
حل جدول
تدنی
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) نزدیک شدن.
معادل ابجد
186