معنی نسر
لغت نامه دهخدا
نسر. [ن َ] (ع اِ) کرکس. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (دهار) (جهانگیری) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (نصاب). ججا. (ناظم الاطباء). و آن پرنده ای است مردارخوار، گویند اگر از مشرق پرواز کند و بلند شود در یک روز به مغرب رود و باز از مغرب پرواز کند و بلند شود و در همان روز به مشرق آید و این بسیار عجیب است، واﷲ اعلم. (برهان قاطع). ابوالطیر. ابوالابرد. ابوالاصبع. ابومالک. ابوالمنهال. ابویحیی. و ماده ٔ آن را ام قشعم گویند. (از اقرب الموارد). کرکس را گویند بدان جهت که از منقار برکند گوشت را و آن صید مرغان است و هزار سال زندگی کند و تیزنظر است چنانچه از چهارصد فرسخ می بیند. (آنندراج) (منتهی الارب). ج، اَنْسُر، نُسور. || غدود میان سم گوسفند و مانند آن یا آنچه بلند برآمده در شکم اسپ. (منتهی الارب) (از آنندراج). گوشت اندرون سم اسب چون هسته ٔ خرما. (مهذب الاسماء). نام غده ای در میان سم گوسفند و جز آن. (ناظم الاطباء).ج، نسور. || در اصطلاح کیمیاگران، نوشادر.نامی است که کیمیاگران به نوشادر دهند و نامهای دیگر آن عقاب، طائر، مشاطه، ملح بوتیه است. (یادداشت مؤلف). || (مص) در پوستین کسی افتادن. (از منتهی الارب) (آنندراج). واقع شدن در کسی و افتادن درپوست وی. (از ناظم الاطباء). نَسَرَه، وقع فیه و قذفه. (اقرب الموارد) (المنجد). || برکندن مرغ گوشت را به منقار. (آنندراج) (منتهی الارب). گوشت کندن مرغ به منقار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برکندن باز گوشت را با تک خود. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوشت کندن مرغ. (دهار). || اندک گرفتن از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شکستن ریش و خون گشادن. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره کردن جراحت را و خون گشادن از آن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نَسَرَ الجرح ُ اللحم َ؛ نَقَضَه. (اقرب الموارد) (المنجد). || برهنه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). کشط. (المنجد). || برهنه کردن چیزی را و کشف کردن آن را. (از ناظم الاطباء).
نسر. [ن َ س َ] (اِ) نسار. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). مخفف نسار است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نسا. (آنندراج) (فرهنگ نظام). و آن جائی است از کوهستان و غیره که آفتاب کمتر در آن تابد. (برهان قاطع). جائی که آفتاب نتابد. (آنندراج). زمینی که بر آن آفتاب نتابد یا بسیار کم تابد. (فرهنگ نظام). جائی را گویند از کوهستان و جز آن که هرگز آفتاب در آنجا نتابد. و آن را نسا و نسار و نسرم نیز نامند. (جهانگیری). جائی که آفتاب نتابد. (انجمن آرا). || سمت جنوبی خانه. (یادداشت مؤلف). نسار. در بشرویه، نسر جای سرد را گویند و ایوان تابستانی رو به شمال را نسار گویند و در محاوره استعمال کنند: برو به سمت نسر، یعنی برو به سمت شمال. (فروزانفر، از حاشیه ٔ صحاح الفرس چ طاعتی ص 117). || سایبانی که بر سر کوه از چوب و علف سازند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). سایبان که بر سر کوه ازچوب خاشاک سازند. (آنندراج) (از اوبهی) (انجمن آرا). مخفف نسار است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). سایه گاه. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی ص 135). به معنی سایبان به کسر اول [ن ِ س َ] هم گفته اند. (برهان قاطع). مؤلف فرهنگ نظام آرد: جهانگیری گوید «و صاحب فرهنگان آورده اند که سایبانی باشد بر سر چوب کرده که از چوب و خس و خاشاک ترتیب دهند». شمس فخری راست:
ملک در تاب آفتاب ستم
سازد از عدل تو همیشه نسر.
شاعر گوید:
دور ماند ازقرین و خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار.
بسیاری از فرهنگ نویس های پیش از جهانگیری معنی دوم نسر را سایه ٔ کلاه نوشته اند و جهانگیری تشریح معنی سایه ٔ کلاه را نسبت به آنها داده. صحاح الفرس، شاعر را رودکی نوشته و مصراع دوم را طوری دیگر نقل کرده و شعر را شاهد برای نسر به معنی کرکس عربی قرار داده و عبارتش این است: «نسر سایه باشد و نسر به لفظ عرب کرکس باشد. رودکی گفت:
دور گشت از دیار خویش و تبار
نسر می ساخت بر سر کهسار»
یعنی آن شخص مانند کرکس بود که با کوهسار می ساخت. (از فرهنگ نظام). || سایه. (ازبرهان قاطع) (ناظم الاطباء). مطلق سایه را گویند عموماً و سایه ٔ کوه را خصوصاً و به معنی سایه ٔ کلاه هم به نظر آمده است. (برهان قاطع). سایه ٔ کوه. سایه ٔ کلاه. (ناظم الاطباء). مخفف نسار است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || به معنی سرما خوردن از زیاد نشستن در سایه هم هست. (فرهنگ نظام).
نسر. [ن َ] (اِخ) نام دوستاره است در فلک موسوم به نسر طایر و نسر واقع. (برهان قاطع) (از منتهی الارب). در ستاره های ثوابت رصدشده ٔ آسمان دو ستاره است که نسر نامیده شده، نسر طایرو نسر واقع. (فرهنگ نظام). که [آن دو ستاره را] به فارسی دو شاهین گویند. (ناظم الاطباء):
به سعی اوست جهانگیر گشته سیف الدین
که پرّ نسر فلک بر سهام او زیبد.
خاقانی.
نسر. [ن َ] (اِخ) نام بت قوم نوح علیه السلام که ذی الکلاع را در زمین حمیر بود. (آنندراج) (منتهی الارب). نام بتی است که از قوم نوح مانده بود و عرب آن را می پرستید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). نام بتی مر ذی الکلاع را در زمین حمیر. (ناظم الاطباء). قبیله ٔ بنی ذخران بن وائل بن جماهربن اشعر را به زمین یمن بتی بوده نام آن بت نسر و آن بت را به غایت تعظیم می کردند و گوسفندان را در حالت کشتن روی بدو می کردند چنانچه شاعر در این باب گفته است:
حلفت بما آلی به کل مجرم
و ما ذبحت ذخران یوماً لدی نسر...
(از تاریخ قم ص 266).
نسر. [ن ِ س َ] (اِ) سایبان. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به نَسَر شود.
نسر. [ن َ س َ] (اِخ) قصبه ٔ مرکزی دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه است، در 57هزارگزی جنوب شرقی کدکن در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 2108 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار و رودخانه، محصولش غلات و خشکبار و پنبه، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ معین
(نَ) [ع.] (اِ.) کرکس. ج. نسور.
خانه پشت به آفتاب، قسمت جنوبی حیاط، خانه مانندی که در سایه کوه از چوب و علف سازند. [خوانش: (نَ سَ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
کرکس،
* نسرِ طایر: (نجوم) [قدیمی] ستارهای در صورت فلکی عقاب،
* نسرِ واقع: (نجوم) [قدیمی] ستارهای در صورت فلکی چنگ (شلیاق)،
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط روبهشمال، خانۀ پشتبهآفتاب،
بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، سایهبان: دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی: ۵۴۵)،
حل جدول
کرکس
فرهنگ فارسی هوشیار
قسمت جنوبی حیاط رو به شمال
فرهنگ فارسی آزاد
نَسر، نام یکی از بت های زمان جاهلیت است،
نَسر، (عقاب) کرکس که پرنده ایست بزرگتر از عقاب معمولی و بسیار بلند پرواز و تیزبین (جمع: نُسُور، اَنسار، نُسُر)،
معادل ابجد
310