معنی نشانه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
هدف، آماج، علامت، علامت مشخصی برای شناختن چیزی. [خوانش: (نِ نِ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
نشان۱
نشانی
آماج، هدف،
چیزی که در جایی قرار بدهند برای تیراندازی،
* نشانه کردن: (مصدر متعدی) هدف تیر قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی: ۷۹)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آماج، آیه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارک، نشان، هدف
فارسی به انگلیسی
Mark, Character, Emblem, Emblematic, Evidence, Expression, Forerunner, Ideogram, Indication, Indicative, Landmark, Manifestation, Marker, Marking, Notation, Note, Semblance, Sign, Suggestion, Suspicion, Symbol, Symptomatic, Target, Token, Trace, Vestige, Whiff, Witness
فارسی به ترکی
amblem
فارسی به عربی
اشاره، برهان، حکایه، رمز، شعار، طالع، علامه، نذیر
فرهنگ فارسی هوشیار
نمودار، دلیل، امارت، علامت
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Omen [noun], Sakrament [noun], Schild (n), Unterschreiben, Zeichen (n), Markierung (f), Zeichen (n)
واژه پیشنهادی
نماد
معادل ابجد
406