معنی نشست
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
نشستن، (اِ.) جلسه، گردهمائی، کنایه از: اسب. [خوانش: (نِ شَ) (مص م.)]
فرهنگ عمید
نشستن
جلوس،
جلسه،
فرورفتگی زمین در اثر زلزله یا حوادث طبیعی دیگر،
* نشستوبرخاست:
نشستن و برخاستن بهصورت متوالی،
[مجاز] آداب مجالست و معاشرت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اجلاس، انجمن، جلسه، جلوس، گردهمایی، مجلس، مجمع، فرونشینی
فارسی به انگلیسی
Assembly, Convention, In _, Percolation, Sag, Session, Sitting, Teach-In
فارسی به ترکی
oturum, toplantı
فارسی به عربی
اجتماع، جلسه، اِجْتِماعُ
فرهنگ فارسی هوشیار
نشستن، جلوس
فارسی به آلمانی
Begegnung (f), Besprechung (f), Sitzend, Sitzung (f), Sitzung (f), Tagung (f), Versammlung (f)
معادل ابجد
810