معنی نضج
لغت نامه دهخدا
نضج. [ن ُ / ن َ] (ع اِمص) پختگی و رسیدگی گوشت و خرما و جز آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). پختگی. رسیدگی در میوه و گوشت و خوردنیها. || هضم. انهضام. گواردن. گوارش. (یادداشت مؤلف). || پختگی و رسیدگی ماده ٔ بیماری:
دل اینجا علتی دارد که نضجی نیست دردش را
هنوز آن روزنش بسته ست و او بیمار بحرانی.
خاقانی.
سرسامی َ است عالم و عدل است نضج او
نضج از دوای عافیت آور نکوتر است.
خاقانی.
بی نضج دولت او سرسامی َ است عالم
کز فتنه هر زمانش بحران تازه بینی.
خاقانی.
|| (مص) رسیدن میوه. پخته شدن چیزی. (از منتهی الارب). پختن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). رسیدن میوه و پختن هر چیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). پخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). پخته شدن گوشت و رسیدن خرما و میوه و آماده گشتن برای خوردن. (از ناظم الاطباء). و اسم از آن نیز نَضج و نُضْج است. رجوع به نَضَج شود. بریان شدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (دهار). || یک ماه و مانند آن از وقت زاییدن ماده شتر گذشتن و نزاییدن آن. نَضج. (از معجم متن اللغه). نَضَج. || پخته شدن ماده ٔ بیماری. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). پختن ریش. پختن ماده و خلط. به اصطلاح اطباء لائق خروج شدن خلط به غلیظ شدن رقیق یا به رقیق شدن غلیظ. (غیاث اللغات). پخته شدن ماده و جراحت. (ناظم الاطباء).
نضج. [ن َ ض َ] (ع مص) پختن و رسیدن و قابل خوردن شدن خرما و گوشت و جز آن. (از اقرب الموارد). و اسم از آن نُضج و نَضج است. (از اقرب الموارد). رجوع به نُضج شود. || یک سال گذشتن و باردار نشدن ناقه. یعنی طولانی شدن وقت زائیدن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نضجت الناقه بولدها. رجوع به نُضج و نَضج شود.
فرهنگ معین
(نُ) [ع.] (اِمص.) رسیدگی، پختگی.
فرهنگ عمید
[مجاز] پدید آمدن و حرکت به سوی کمال،
[قدیمی] پختگی، رسیدگی،
[قدیمی] پخته شدن گوشت،
[قدیمی] رسیدن میوه،
حل جدول
رسیدن شدن میوه
مترادف و متضاد زبان فارسی
پختگی، رسیدگی، رونق، قوام
فارسی به انگلیسی
Improvement
عربی به فارسی
بلوغ , کمال , سر رسید
فرهنگ فارسی هوشیار
پخته شدن گوشت
معادل ابجد
853