معنی نظیر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
مثل، مانند، جمع نظراء، شریک، انباز. [خوانش: (نَ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
مثل، مانند، مساوی، همدوش،
حل جدول
کفو
فرهنگ واژههای فارسی سره
مانند، همانند، همتا
کلمات بیگانه به فارسی
همانند
مترادف و متضاد زبان فارسی
تا، تالی، شبیه، شبه، عدیل، قبیل، قرینه، قرین، کفو، مانند، مثل، مشابه، همطراز، همال، همانند، همتا
فارسی به انگلیسی
Corresponding, Counterpart, Exemplar, Match, Parallel, Peer
فارسی به عربی
صنع، مباراه، مثل، منافس، نظیر
عربی به فارسی
مانند , نظیر , شباهت , شی قابل قیاس , لغت متشابه , هم اندازه , برابر , مساوی , هم پایه , همرتبه , شبیه , یکسان , همانند , همگن , برابر شدن با , مساوی بودن , هم تراز کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع نظائر
فرهنگ فارسی آزاد
نَظِیر، مثل، مانند، مساوی (جمع: نُظَراء)،
فارسی به آلمانی
Anfertigen, Bilden herstellen, Bilden, Gefällt, Gleich, Machen, Mögen
معادل ابجد
1160