معنی نظیف
لغت نامه دهخدا
نظیف. [ن َ] (ع ص) پاکیزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (بحر الجواهر) (دهار) (ناظم الاطباء). پاک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). طاهر. (غیاث اللغات). پاکیزه ٔ تمیز.نقی بهی. (از متن اللغه). پاک از چرک و آلودگی و تمیز و نیکو. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نقی. مقابل قذر و پلید و پلشت. (یادداشت مؤلف):
گر پلیدم ور نظیفم ای شهان
این نخوانم پس چه خوانم در جهان.
مولوی.
قوت طاعت در لقمه ٔ لطیف است و صحت عبادت در کسوت نظیف. (گلستان سعدی). عابد طعامهای لطیف خوردن گرفت و کسوتهای نظیف پوشیدن. (گلستان سعدی).
لطیف ْ جوهر و جانی غریب ْ قامت و شکلی
نظیف ْ جامه و جسمی بدیعْ صورت و خوئی.
سعدی.
|| حلال. پاک. (غیاث اللغات) (آنندراج). || (اِ) اشنان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اشنان و مانند آن. (از متن اللغه).
نظیف. [ن َ] (اِخ) ابن یمن، معروف به نظیف القس، از اطبای عهد عضدالدوله ٔ دیلمی است که به فرمان وی در بیمارستانی که در بغداد تأسیس کرده بود به معالجه ٔ بیماران پرداخت. وی از مترجمان کتابهای علمی یونانی به زبان عربی است، ترجمه ٔ اضافاتی بر اشکال مقاله ٔ دهم از کتاب اقلیدس از اوست. (از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 1 ص 282 و 335).
نظیف. [ن َ] (اِخ) (... افندی) احمد استانبولی، از شاعران و مؤلفان قرن سیزدهم هجری قمری عثمانی است، او راست: سفینهالوزراء، لغات قافیه، منظومه ٔ سرآغاز حجاز و ترجمه ٔ چند کتاب. از اشعار اوست:
یا رسول اﷲ روضک خلد جنت درسنک
نطق جان بخشک سراسر خیر و حکمت درسنک.
(از قاموس الاعلام ج 6).
فرهنگ معین
(نَ) [ع.] (ص.) پاکیزه، تمیز.
فرهنگ عمید
پاکیزه،
حل جدول
پاکیزه، شسته
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاکیزه، پاک، تمیز، شسته، شستهرفته، طاهر، منزه، منقح، مهذب، نقی،
(متضاد) کثیف
فارسی به انگلیسی
Clean, Cleanly
فارسی به عربی
نظیف
عربی به فارسی
پاک , پاکیزه , تمیز , نظیف , طاهر , عفیف , تمیزکردن , پاک کردن , درست کردن , زدودن
فرهنگ فارسی هوشیار
پاکیزه، پاک، طاهر، تمیز
فرهنگ فارسی آزاد
نَظِیف، پاک و تمیز، عاری از چرک، بَری و پاکیزه از پلیدی (جمع: نُظَفاء)،
معادل ابجد
1040