معنی نعت

لغت نامه دهخدا

نعت

نعت. [ن َ] (ع اِ) صفت. (از اقرب الموارد) (آنندراج). نشان. (مهذب الاسماء) (السامی). نشانه. نشانی. (یادداشت مؤلف). وصف. توصیف. ج، نعوت:
روی ترکان را تا وصف به لاله ست و به گل
زلف خوبان را تا نعت به قیر و ساج است.
مسعودسعد.
صفت و نعت او به نزد خرد
همه آلاء و کبریا باشد.
مسعودسعد.
جاوید همی باش به این نعت و به این وصف
پاکیزه به اخلاق و پسندیده به افعال.
معزی (آنندراج).
وصفش همه تنزیه ز پیوند و ز فرزند
نعتش همه تقدیس ز امثال و ز اقران.
معزی (آنندراج).
خار و گل دارند نعت عنف و وصف لطف تو
تا ولی را بوی بخشی و عدو را دل خلی.
سوزنی.
نقیب از پیش رفت و هر سو دوید
که مردی بدین نعت و صورت که دید.
سعدی.
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی.
سعدی.
کسی را که نام آمد اندر میان
به نیکوترین نام و نعتش بخوان.
سعدی.
|| ستایش. تعریف. تحسین. مدح و ثنا. (ناظم الاطباء):
چون به در مصطفی نایب حسان توئی
فرض بود نعت او حرز امم ساختن.
خاقانی.
لاجرم از عشق نعت و ز شعف مدح تو
زآتش خاطر مراست شعر چو آب روان.
خاقانی.
چون شود از نعت تو این لب من درفشان
چون شود از مدح تو خاطر من زرنثار.
خاقانی.
|| ستایش و ثنای رسول اﷲ. (از غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود. || تابعی که دلالت بر معنایی در متبوع خود کند، و در اعراب و تذکیر و تأنیث و افراد و تثنیه و جمع و تعریف و تنکیر تابع متبوع است. رجوع به صفت و تابع شود. || به معنی صیغه ٔ اسم فاعل و اسم مفعول و صیغه ٔ صفت مشبهه است. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به صفت شود. || (ص) اسب نیکوپیشی گیرنده اسبان را. (از منتهی الارب). فرس عتیق سباق. (اقرب الموارد): فرس نعت، بلیغ فی العتق. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). || جید و خوب از هر چیزی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه): شی ٔ نعت، جید بالغ. (اقرب الموارد). || (مص) تعریف و وصف کردن. (غیاث اللغات). صفت کردن کسی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). وصف کردن چیزی را به خوبی که در وی باشد و در چیز قبیح استعمال نمی گردد بر خلاف وصف که در حسن و قبح هر دو استعمال می شود. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وصف کردن چیزی را بدانچه در اوست و مبالغه کردن در وصف. (از متن اللغه). نشان دادن. (تاج المصادر بیهقی). وصف. شناسانیدن. توصیف. تعریف. (یادداشت مؤلف).


نعت خوانی

نعت خوانی. [ن َ خوا / خا] (حامص مرکب) نعت گوئی. مدیحه خوانی. مداحی. عمل نعت خوان.


نعت گفتن

نعت گفتن. [ن َ گ ُ ت َ] (مص مرکب) نعت کردن. مدح و ستایش کردن:
نعت گوئی جز به نام او سخن ضایع شود
تخم چون در شوره کاری ضایع و بی بر شود.
عنصری.


حرف نعت

حرف نعت. [ح َ ف ِ ن َ] (ترکیب اضافی، اِمرکب) حرف صفت. اداه توصیف. رجوع به حرف صفت شود.


نعت فاعلی

نعت فاعلی. [ن َ ت ِ ع ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به اسم فاعل و رجوع به صفت شود.


نعت خوان

نعت خوان. [ن َ خوا / خا] (نف مرکب) مدیحه خوان. ثناگوی.


نعت کردن

نعت کردن. [ن َ ک َ دَ] (مص مرکب) توصیف و تعریف کردن. ستایش کردن:
مکن نعتش بدانگونه که ذاتش منفعل گردد
چنان کز کمترین قصدی بگاه فعل ذات ما.
ناصرخسرو.


نعت مفعولی

نعت مفعولی. [ن َ ت ِ م َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به صفت و رجوع به اسم مفعول شود.

فرهنگ معین

نعت

(اِ.) ستایش، مدح، (مص م.) وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی، صفت، جمع نعوت. [خوانش: (نَ) [ع.]]

فرهنگ فارسی آزاد

نعت

نَعت، صفت، وصف (جمع: نُعُوت)، بیشتر به معنای «صفتِ خوب» یا «وصفِ نیکو» می باشد،

نَعت، (نَعَتَ، یَنعَتُ) وصف کردن (به فعل نَعاتَه نیز مراجعه شود)،

فرهنگ عمید

نعت

ویژگی، صفت، خصلت،
ستایش،
وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی،

حل جدول

نعت

وصف کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

نعت

خصلت، صفت، لقب، مدح، مدیح، منقبت، وصف

فرهنگ فارسی هوشیار

نعت

نشانه، نشانی، وصف، توصیف

معادل ابجد

نعت

520

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری