معنی نعش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(نَ) [ع.] (اِ.) جنازه، جسد.
فرهنگ عمید
جنازه، جسد،
[قدیمی] تابوت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
جسد، کالبد، لاش، لاشه، تابوت
فارسی به انگلیسی
Cadaver, Corpse, Necro-
فارسی به عربی
جثه
فرهنگ فارسی هوشیار
جنازه
فرهنگ فارسی آزاد
نَعش، (نَعَشَ، یَنعَشُ) بلند کردن، بلند قدر گردانیدن، راست گردانیدن (درخت خم شده و افتاده را)، حیات تازه بخشیدن (بهار به طبیعت)، مانع فقیر شدنِ کسی گشتن و یا جبران فقرش را نمودن، ذکر حَسَنات و خوبی های شخص متوفی را نمودن،
نَعش، غیر از معانی مصدری، تختی که جسد را بر آن می نهند، ایضاً: بَقاء، در فارسی به خود میّت یعنی جسد مرده، جنازه و تابوت نیز اطلاق می شود،
معادل ابجد
420