معنی نعم
لغت نامه دهخدا
نعم. [ن ِ م َ / ن َ م َ / ن َ ع ِ م َ / ن ِ ع ِ م َ] (ع فعل) فعل مدح به معنی نیک است. (از غیاث اللغات). فعل ماضی است به معنی نیک است. و آن را فعل مدح گویند، مقابل ساء و بئس که فعل ذم است. این فعل چون افعال دیگر صرف نمی شود، زیرا در زمان حال به صورت ماضی مستعمل است و در نِعم َ سه لغت دیگر است بدین ترتیب: نَعِم َ و نِعِم َ و نَعم َ، گویند: نعم الرجل زید؛ و نعمت المراءه هند، و نعم المراءه هند. (از منتهی الارب).از افعال مدح است و مقابل بئس است. (از متن اللغه).نیک است. نیکوست. چه نیکوست. (یادداشت مؤلف). رجوع به منتهی الارب و رجوع به بئس در این لغتنامه شود.
- نعم البدل، بهتر بدل. نیک عوض. (از غیاث اللغات):
مام من در دیگ پختن بد مثل
دخت اویم گر نیم نعم البدل.
علی اکبر دهخدا.
- نعم البرید:
چون کبوتر نامه آورد از ظفر نعم البرید
عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتی.
خاقانی.
- نعم الصباح:
بلبل کردش سجود گفت که نعم الصباح
خود بخودی باز داد صبحک اﷲ جواب.
خاقانی.
-نعم العوض:
دید ما را دید او نعم العوض
هست اندر دید او کلی غرض.
مولوی.
- نعم الفتی:
شه طغان عقل را نایب منم نعم الوکیل
نوعروس فضل راصاحب منم نعم الفتی.
خاقانی.
- نعم المقیم:
شه نظام الدین میران منعم ارباب فضل
در مقام صاحب عادل عمر نعم المقیم.
سوزنی.
- نعم الوکیل:
شه طغان عقل را نایب منم نعم الوکیل
نوعروس فضل را صاحب منم نعم الفتی.
خاقانی.
ترکیب های دیگر:
- نعم المسیر. نعم المطلوب.
نعم. [ن َ] (ع مص) برهنه پای آمدن. (از ناظم الاطباء). || (ق) لغتی است در نَعَم. (اقرب الموارد).
نعم. [ن َ م َ] (ع اِ) نعم عین، نعام عین. (اقرب الموارد). رجوع به نعام َ شود.
نعم. [ن َ ع َ / ن َ] (ع اِ) شتر و گوسپندیا بخصوص شتر و گفته اند ستور چرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر، بر گاو و گوسفند نیز اطلاق شود. (از المنجد). ج، انعام، نُعمان. جج، اناعیم.
نعم. [ن َ ع َ] (ع ق) کلمه ٔ ایجاب و تصدیق به معنی آری و بلی. (از غیاث اللغات). حرف جواب است و اگربعد از ماضی واقع شود معنی آن تصدیق است چنانکه در «هل قام زید» و اگر بعد از مستقبل واقع شود معنی آن وعده است چنانکه «نعم » در جواب «هل تقول ». || بلی. آری. اجل. مقابل لا به معنی نه:
گر تو گوئی که مر او را بکرم نیست نظیر
همه گویند بلی و همه گویندنعم.
فرخی.
دیو است آنکس که هست عاصی درامر او
دیو در امر خدای عاصی باشد نعم.
منوچهری.
نه جز بر زبانش نعم را مکان
نه جز در عطاهاش کان نعم.
ناصرخسرو.
بر مجلس تو بنده را سوءالیست
ارجو که جوابش نعم فرستی
خود جز نعم از تو جواب ناید
گوئی نعم وپس نعم فرستی.
سوزنی.
مفتی علم سخائی وز تو سائل را
نیست جز قول نعم پاسخ و جز بذل نعم.
سوزنی.
مهتر ارچه بزند بنوازد
که یکی لاوهزارش نعم است.
خاقانی.
گفت بخشیدم به او ایمان نعم
ور تو خواهی این زمان زنده اش کنم.
مولوی.
با آنکه می بینم جفا امید می دارم وفا
چشمانت می گوید که لا ابروت می گوید نعم.
سعدی.
گفتم به درم بوسه دهی گفت دهم
گفتم بجز از بوسه دهی گفت نعم.
؟
|| (مص) سبز و تازه و نرم گردیدن چوب. سبز شدن و تازه و باطراوت گردیدن چوب. (از منتهی الارب). سبز شدن و تازه و باطراوت گردیدن چوب. (از المنجد) (از اقرب الموارد).
نعم. [ن َ ع ِ] (ع ص) نرم و نازک و ملایم و نیک. (ناظم الاطباء).
نعم. [ن ُ] (ع اِمص، اِ) نازکی و نرمی و نیکوئی. (از غیاث اللغات) (منتهی الارب). || خوشی عیش. (یادداشت مؤلف): یوم نعم، یوم رغد و طرب. (المنجد).مقابل بؤس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) (مهذب الاسماء). گویند: یوم نعم و یوم بؤس. (اقرب الموارد). ج، اَنعم:
بدو گفت کای زاده ٔ فیلقوس
همت بزم و رزم است و هم نعم و بوس.
فردوسی.
گهی بخت گردد چواسب شموس
به نعم اندرون زفتی آردت بوس.
فردوسی.
نعم. [ن ِ ع َ] (ع اِ) ج ِ نعمه. (از منتهی الارب). نعمت ها:
داد برخسرو است فضل بر شهریار
جود بر شاه شرق بخشش مال و نعم.
منوچهری.
آن است بی زوال سرای ما
والا وخوب و پرنعم و آلا.
ناصرخسرو.
سوابق نعم خداوندی ملازم روزگار بندگان است. (گلستان سعدی).
همیشه در کرمش بوده ایم و در نعمش
زآستان مربی کجا روند اطفال.
سعدی.
شبی در جوانی و طیب نعم
جوانان نشستیم چندی بهم.
سعدی.
جواب سائلان از وی نعم باشد نعم درپی
بجز وقت تشهد در کلامش کس نیابد لا.
سلمان ساوجی.
رجوع به نعمت و نعمه شود.
فرهنگ معین
(نِ عَ) [ع.] (اِ.) جِ نعمت، نعمت ها.
(~.) [ع.] (حر.) آری، بلی.
نازکی، نرمی، نیکویی، خوبی، مق. بؤس، و بؤس نیکویی و بدی. [خوانش: (نُ) [ع.] (اِ.)]
(نَ عَ) [ع.] (اِ.) چهارپا، مانند شتر و گوسفند. ج. انعام.
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آری، بله، بلی، لبیک، تنعمات، عطایا، نعمتها، هدایا،
(متضاد) لا، نه
عربی به فارسی
بله , بلی , اری , بلی گفتن
فرهنگ فارسی هوشیار
آری و بلی
فرهنگ فارسی آزاد
نَعَم، (یَعِمَ، یَنعَمُ) سبز و با طراوت شدن (شاخه)، به فعل های «نُعُومَه» و «نِعمَه» نیز مراجعه شود،
نِعمَ، چه خوبست، نیک است (ضد بِئسَ)، از افعال مدح است و جامد غیر متصرف،
نُعم، راحتی معیشت، وسعت و فراوانی، خوشی و راحتی (مقابل بُوس)، (جمع: اَنعُم)،
نَعَم، ایضاً نِعِم، نَعِم، نَعام، نَحَم (در تبدیل عین به حاء): بله، بلی، آری، البته، حرف جواب است و در پاسخ، تصدیق، وعد، اعلام، توکید و گاهی استفهام به کار می رود،
نِعَم، نِعمت ها (مفرد: نِعمَت)،
نَعَم، شتران (جمع: نُعمان، اَنعام جمع الجمع: اَناعِیم)، توضیح آنکه در اصل لغتِ عرب کلمه نَعَمَ جمع است و به معنای شترها می باشد ولی آنرا به لفظ هم جمع نموده اند و از جمع هایِ لفظی آن «اَنعام» به شتر و گاو و گوسفند (به طور جمع) گفته می شود،
معادل ابجد
160