معنی نقار

لغت نامه دهخدا

نقار

نقار. [ن ِ] (ع اِ) کینه. عناد. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). گفت و شنود و اختلاف و نزاع و دشمنی و کدورت. (ناظم الاطباء). ستیز. کدورت. آزردگی. نزاع. جدال. کشمکش:
خود نقیریست کل عالم و تو
در نقار از پی نقیر مباش.
سنائی.
به مردانی که در نقار و جدال اختران قاطعاند. (جهانگشای جوینی). و خبر داد که ایشان اضعاف لشکرمغول اند همه مردان نقار و کارزار. (جهانگشای جوینی).
بر خاطر عاطرت غباری نرسد
از گفته ٔ من ترا نقاری نرسد.
(آنندراج).
|| ج ِ نقره.رجوع به نُقرَه شود. || (مص) با کسی واکاویدن در خصومت. (زوزنی). [به] همدیگر بازگردانیدن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج). مناقره. (منتهی الارب) (زوزنی). رجوع به مناقره شود.

نقار. [ن َق ْ قا] (ع ص) کنده گر. (مهذب الاسماء). که بر سنگ یا چوب کنده گری کند و آنکه روی رکاب یا لجام اسب نقاشی کند. که حرفه اش نقاره است. (از اقرب الموارد). || آسیازن. (یادداشت مؤلف). الذی ینقر الرحا؛ که سنگ آسیاب تراشد. (متن اللغه). || کسی که گل و برگ و صورتهای دیگر در استخوان و دندان فیل و شیر ماهی سازد، و بعضی قید کنده کاری در مس و غیره نیزکرده اند، اما به معنی اول ظاهراً همان است که در هندوستان آن را خاتم بند گویند. (آنندراج):
چه گویم ز نقار نیکولقا
که خورد استخوان مرا چون هما.
وحید (آنندراج).
|| منقارزننده و سوراخ کننده با منقار. (ناظم الاطباء). || آنکه بسیار کنجکاو است. || آنکه دف یا دهل نوازد. (فرهنگ فارسی معین).

نقار. [ن َق ْ قا] (اِخ) حسن بن داودبن حسن بن عون بن منذربن صبیح قرشی اموی کوفی، مکنی به ابوعلی، معروف به نقار از نحویون و قاریان قرن چهارم هجری قمری است، و کتابی در اصول نحو و کتابی در مخارج حروف تصنیف کرده و به سال 352 هَ. ق. درگذشته است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 226). رجوع به روضات الجنات ص 217 شود.

فرهنگ معین

نقار

گفتگو، ستیزه، نزاع، جدال [خوانش: (نِ) [ع.] (مص ل.)]

آن که بسیار کنجکاو است، کسی که بر سنگ و چوب کنده کاری و نقاشی کند، آنکه دف یا دهل نوازد. [خوانش: (نَ قّ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

نقار

کسی که روی سنگ یا چوب کنده‌کاری و نقاشی می‌کند،
[قدیمی] کنجکاو در امور و اخبار،
کسی که دف یا دهل می‌زند،

کینه و دشمنی،
[قدیمی] نزاع و جدال،
[قدیمی] گفتگو و ستیزه ‌کردن،

حل جدول

نقار

کینه و دشمنی

مترادف و متضاد زبان فارسی

نقار

جدال، رنجش، ستیزه، عداوت، عناد، قهر، کدورت، کینه، مناقشه، ناخوشی، نفرت

گویش مازندرانی

نقار

اختلاف، کدورت میان دو یا چند نفر

فرهنگ فارسی هوشیار

نقار

کینه، عناد، گفت و شنود

فرهنگ فارسی آزاد

نقار

نِقار، (به عنوان اسم مصدر): خصومت و دشمنی، محاجّه و منازعه، کدورت و کینه (به مُناقَرَه و نُقرَه نیز مراجعه شود)،

نَقّار، بسیار نقر کننده، سوراخ کننده، کنده کاری کننده بر چوب یا سنگ، مَحَقِّق در امور و اخبار (کاوش کننده)،

معادل ابجد

نقار

351

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری