معنی نقاشی

لغت نامه دهخدا

نقاشی

نقاشی. [ن َق ْ قا] (حامص) حرفه ٔ نقاش. صورتگری. مصوری. چهره گشائی. تصویرکشی. نگارگری. نقاشه. || (اِ مرکب) نقش. عمل نقاشی. (یادداشت مؤلف). تصویر. صورت. نگار. نقشی که به دست نقاش کشیده شده است. آنچه نقاش رسم کرده است. || کارگاه نقاشی. محل کار نقاش. جای نقاش. جائی که در آن صورتگری کنند. || دفتر یا کتابچه ٔ نقاشی و کاغذ نقاشی که خاص تصویر کشیدن است.

حل جدول

نقاشی

رنگ‌آمیزی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نقاشی

نگارگری

مترادف و متضاد زبان فارسی

نقاشی

صورتگری، مصوری، نگارگری

فارسی به انگلیسی

نقاشی‌

Half-Length, Artwork, Drawing, Picture

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

نقاشی

جنفاص، صوره

فرهنگ فارسی هوشیار

نقاشی

در تازی نیامده نگار گری، رنگ کاری عمل و شغل نقاش و آن از هنرهای تصویری و هنری است دو بعدی که بر روی سطح انجام میشود. هر چند در نقاشی عمق و فضا به بیننده القا ء میگردد عملا در آن عمق وجود ندارد و وجود عمق و فضا در آن نتیجه رعایت قواعد پرسپکتیو است. مواد اصلی در نقاشی عبارت از بوم و رنگ است. نقاشی بر حسب چگونگی بوم یا سطح و زمینه آن و رنگ بچهار نوع قسمت میشود: فرسک (نقاشی دیواری) دترامپ نقاشی رنگ و روغن نقاشی آب رنگ

فارسی به ایتالیایی

نقاشی

disegno

فارسی به آلمانی

نقاشی

Bild (n), Gemälde (n), Malend, Malerei (f)

معادل ابجد

نقاشی

461

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری