معنی نقاش آلمانی قرن هفدهم

حل جدول

نقاش آلمانی قرن هفدهم

روبنس


نقاش آلمانی

آلبرت دورر، اریک هکل، امیل نولده، پیتر کرنلیوس، ریشارد اولتس، ژوزف آلبرس، فرانس مارک، لوکاس کراناک، مارکس ارنست

دورر


نقاش هلندی سده هفدهم

یان ورمیر


نویسنده فرانسوی قرن هفدهم

مولیر

لغت نامه دهخدا

هفدهم

هفدهم. [هَِ دَ هَُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) عدد پس از شانزدهم و پیش از هژدهم. شماره ٔ هفده از چیزی.


ژان هفدهم

ژان هفدهم. [ن ِ هَِ دَ هَُ] (اِخ) مردی یونانی فیلاگات نام. وی از مخالفین پاپ بشمار میرفت و بسال 997 م. دعوی پاپی کرد و خویشتن را ژان هفدهم خواند و سرانجام او را مُثله و محبوس کردند و در زندان درگذشت.

ژان هفدهم. [ن ِهَِ دَ هَُ] (اِخ) پاپ مسیحی. وفات بسال 1003 م.


نقاش

نقاش. [ن َق ْ قا] (اِخ) عیسی بن هبهاﷲبن عیسی، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به نقاش از ادیبان و شاعران و ظریف طبعان قرن ششم بغداد است و به سال 544 هَ.ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 297). رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 120 و طبقات الاطباء ج 2 ص 162 شود.

نقاش. [ن َق ْ قا] (اِخ) اسماعیل بن عبداﷲبن علی حلبی، ملقب به منتخب الدین و مشهور به نقاش، فقیه اصولی قرن هفتم و هشتم هجری قمری است. از موطنش حلب به مکه سفر کرد و از آنجا به یمن رفت و در زبید یمن مقام و منزلتی یافت و در همانجا به سال 711 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 315). رجوع به العقود اللؤلؤیه ج 1 ص 399 شود.

نقاش. [ن َق ْ قا] (اِخ) علی بن عبدالقادربن محمد میقاتی، ملقب به نورالدین و مشهور به نقاش، از دانشمندان قرن نهم هجری قمری مصر است و در گاه شماری تصنیفاتی دارد. از آنجمله است «عمدهالحذاق فی العمل فی سائرالاَّفاق ». وی به سال 880 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 115). رجوع به الضوء اللامع ج 5 ص 242 شود.

نقاش. [ن َق ْ قا] (ع ص) نگارگر. (مهذب الاسماء). نگارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگارکننده. (دهار). مزوّق. (دهار). صانع نقش. (از اقرب الموارد). آنکه نقش می کند و تصویر می کشد. مصوّر. صورتگر. چهره پرداز. چهره گشا. چهره گشای. پیکرنگار. (یادداشت مؤلف):
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از بر خو همچو بر گردون قمر.
خسروانی (از لغت نامه ٔ اسدی ص 417).
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
ور چون تو به چین کرده ٔ نقاشان نقشی است
نقاش بلانقش کن و فتنه نگاری است.
فرخی.
ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ.
معزی.
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
معزی.
نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقاندیده صورت عنقاکند همی.
(از کلیله و دمنه).
نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد. (کلیله و دمنه). نقاشان چین بر دست و قلم او آفرین می کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 236).
چو شد نقاش این بتخانه دستم
جز آرایش بر او نقشی نبستم.
نظامی.
هرگز نکشید هیچ نقاش
چون صورت روی تو نگاری.
عطار.
ور بگیری کیست جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند.
مولوی.
به چشم طایفه ای کج همی نمایدنقش
گمان برند که نقاش آن نه استادست.
سعدی.
نسخه ٔ این روی به نقاش بر
تا بکند توبه ز صورتگری.
سعدی.
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.
سعدی.
یوسف نبود چون تو در نیکوئی مکمل
نقاش نقش آخر بهتر کشد ز اول.
کاتبی.
|| آنکه رنگارنگ می کند چیزی را. (ناظم الاطباء). این انتساب عمل رنگ زدن به سقوف را می رساند. (از سمعانی). رنگ آمیز. آنکه رنگ کند. (یادداشت مؤلف). آنکه درو دیوار خانه را رنگ می زند. رجوع به شواهد ذیل معنی اول شود. || مذهّب و منبت کار و حکاک. (ناظم الاطباء). || آنکه نقشه ٔ فرش و قالی رسم کند.

نقاش. [ن َق ْ قا] (اِخ) ابراهیم بن یحیی اندلسی مغربی قرطبی، مکنی به ابواسحاق و ملقب و مشهور به نقاش، از ریاضی دانان و منجمین معروف قرن پنجم هجری قمری است و آلت زرقاله در نجوم از اختراعات اوست و بدین مناسبت او را زرقالی و زرقلی و ولدالزرقیال نیز گفته اند. (از ریحانه الادب ج 4 ص 226). رجوع به کشف الظنون و تاریخ الحکماء ابن قفطی ص 22 شود.

فرهنگ عمید

هفدهم

آنچه در مرتبۀ هفده باشد،

فرهنگ فارسی هوشیار

هفدهم

(صفت) عددترتیبی برای هفده درمرتبه هفده.

معادل ابجد

نقاش آلمانی قرن هفدهم

1067

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری