معنی نمایان

لغت نامه دهخدا

نمایان

نمایان. [ن ُ / ن ِ / ن َ] (نف) بسیار واضح و آشکار. (آنندراج). ظاهر. هویدا. آشکار. (ناظم الاطباء). مشهود. مرئی. علنی. فاحش. بی پرده:
بد اندر دلت چند پنهان بود
ز پیشانی آن بد نمایان بود.
بوشکور.
عجب دارم خدا بردارد این ظلم نمایان را
که پیش چشم من آئینه زآن رخسار گل چیند.
صائب (از آنندراج).
به چشم پاک کرد آئینه تسخیر آن پری رو را
چنین فتح نمایانی ز اسکندر نمی آید.
صائب (از آنندراج).
چون شکاف صبح صد زخم نمایان خفته است
در جگرگاه فلک از تیغ یک پهلوی او.
صائب (از آنندراج).
|| نمودارشونده. (غیاث اللغات). رجوع به معنی اول شود. || مجازاً، کلان و بسیار، چرا که هرچه کلان و بسیار باشد بالضرور ظاهر و نمایان است. (غیاث اللغات). رجوع به معنی اول شود. || دراز و عمیق، چون زخم نمایان، و این نیز راجع به معنی اول [بسیار واضح و آشکار] است. (آنندراج). رجوع به معنی اول شود. || (ق) در حال نمودن. (یادداشت مؤلف). در حال نشان دادن و اشاره کردن:
چو سال بد از وی خلایق نفور
نمایان به هم چون مه نو ز دور.
سعدی.

فرهنگ معین

نمایان

(نَ) (ص فا.) ظاهر، هویدا، آشکار.

فرهنگ عمید

نمایان

واضح، هویدا، نمودار، پیدا و آشکار،
* نمایان شدن: (مصدر لازم) ظاهر شدن، آشکار شدن،

حل جدول

نمایان

واضح، هویدا، اشکار

نهارا

آشکار، باهر، پدیدار، جلوه گر، واضح، مشهود

مترادف و متضاد زبان فارسی

نمایان

آشکار، باهر، پدید، پدیدار، پیدا، جلوه‌گر، ظاهر، علنی، متجلی، محسوس، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا،
(متضاد) مخفی، ناپیدا

فارسی به انگلیسی

نمایان‌

Apparent, Conspicuous, Explicit, Outward

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

نمایان

ظاهر و آشکار، واضح، هویدا

فارسی به آلمانی

نمایان

Beherrschend, Dominantly

واژه پیشنهادی

نمایان

محرز

بارز

بارز

آشکار-نشانگر

هویدا

معادل ابجد

نمایان

152

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری