معنی نمایشنامه ای از علی نصر
حل جدول
طلبکار و بدهکار
لغت نامه دهخدا
نصر. [ن َ] (اِخ) ابوکامل شهاب الدوله، رجوع به شهاب الدوله نصر شود.
نصر. [ن َ ص َ] (ع اِ) فتح. پیروزی. نَصر. رجوع به نصر شود:
تا که به گیتی مدد است از طرب
تا که به عالم نصر است از ظفر
از طرب آبادمدد بر مدد
در ظفرآباد نصر بر نصر.
معزی (از آنندراج).
نصر. [ن َ] (اِخ) ابن احمدبن اسماعیل سامانی. رجوع به نصر سامانی (امیر...) شود.
نصر. [ن َ] (اِخ) ابن حکم بن زیاد الیاسری مکنی به ابومنصور، محدث است. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به ابومنصور نصر شود.
نصر. [ن َ] (اِخ) ابن سبکتکین. رجوع به نصربن ناصرالدین شود.
نصر. [ن َ] (اِخ) ابن هرمز سمرقندی، کاتب ابوعلی سعید و جانشین او در ریاست مقالصه [فرقه ای از مانویه] بود. (یادداشت مؤلف از الفهرست ابن الندیم).
نصر. [ن َص ْ ص َ] (ع اِ) اسم صنم است. (از متن اللغه).
نصر. [ن َ] (اِخ) ابوالجیوش، چهارمین امرای بنی نصر غرناطه است، وی از سال 708 تا 713 هَ. ق. حکمرانی کرد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 24 شود.
نصر. [ن َ] (اِخ) ابن علی، ایلک خان، از امرای آل افراسیاب است وی به سال 389 در عهدسلطنت عبدالملک سامانی شهر بخارا را فتح و تصرف کرد. رجوع به تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا ج 2 ص 6 شود.
نصر. [ن َ] (اِخ) نظام الدوله نصر، از امرای بنی مروان دیاربکر است وی پس ازنصرالدوله احمد به سال 453 به حکمرانی دیاربکر رسیدو تا سال 472 حکومت کرد. (از تاریخ الخلفاء ص 107).
نصر. [ن َ] (اِخ) ابن ببرویه، محدث است و از اسحاق بن شاذان روایت کند. (یادداشت مؤلف).
نصر. [ن َ] (اِخ) عبداﷲبن سعید قرمطی، مکنی به ابوغانم و مشهور به نصر از زعمای قرامطه است، در آغاز در قریه ٔ زابوقه ٔ عراق معلم اطفال بود، سپس به زکرویهبن مهرویه ٔ قرمطی پیوست و از پیروان او شد، و خود را نصر نامید، و قبیله ای از بنی کلب را با خود همراه و آهنگ تسخیر شام کرد و در سر راهش به شهر بصره فرود آمد و سران آنجا رابکشت، سپس به طبریه رفت و مرتکب قتل و فجایع شد، سرانجام فراری و کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 222).
نصر. [ن ُص ْ ص َ] (ع ص، اِ) ج ِ ناصر به معنی یاری دهندگان. (غیاث اللغات).
نصر. [ن ُ ص َ] (ع ص) یاری کننده. (ناظم الاطباء). ناصر. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). نصیر. نَصر. (متن اللغه).
معادل ابجد
966