معنی نمایندگی

لغت نامه دهخدا

نمایندگی

نمایندگی. [ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ] (حامص) نماینده بودن. (فرهنگ فارسی معین). || عمل نماینده. (یادداشت مؤلف):
گفت به هنگام نمایندگی
هیچ ندارد سر پایندگی.
نظامی.
|| وکالت از طرف کسی. (از فرهنگ فارسی معین). || آژانس. (لغات فرهنگستان). کارگزاری. (فرهنگ فارسی معین). || وکالت مجلس. (از فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

نمایندگی

عامل بودن، 2- وکالت در مجلس، آژانس. [خوانش: (نُ یا نَ یَ دِ) (حامص.)]

حل جدول

نمایندگی

کارگزاری

وکالت، کارگزاری، آژانس

وکالت، آژانس، کارگزاری

مترادف و متضاد زبان فارسی

نمایندگی

آژانس، شعبه، وکالت، کارگزاری

فارسی به انگلیسی

نمایندگی‌

Agency, Commission, Dealership, Deputation, Proxy, Representation

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

نمایندگی

تمثیل، محامی، مفوضیه، وفد، وکاله

فرهنگ فارسی هوشیار

نمایندگی

نماینده و وکالت از طرف کسی

فارسی به ایتالیایی

نمایندگی

rappresentanza

delega

procura

فارسی به آلمانی

نمایندگی

Agentur (f), Vertretung (f), Vertretung, Anwalt (m), Bevollmächtigter (m)

معادل ابجد

نمایندگی

185

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری