معنی نمناک
لغت نامه دهخدا
نمناک. [ن َ] (ص مرکب) مرطوب. دارای رطوبت و تری. (ناظم الاطباء). نمین. (آنندراج). نمگین. نمگن. پرنم. بانم. نم دار. نمور. دارای نم. (یادداشت مؤلف): و بخارا جائی نمناک است. (حدود العالم).
سنان در سنگ رفت و دسته در خاک
چنین گویند خاکی بود نمناک.
نظامی.
|| بارانی: شب نمناک. روز نمناک. ابر نمناک:
به سان چشم عاشق ابر نمناک
سرشته باد و باران مشک با خاک.
نظامی.
- چشم نمناک، چشم اشک آلود.
فرهنگ معین
(نَ) (ص.) مرطوب، دارای رطوبت.
فرهنگ عمید
چیزی یا جایی که نم و رطوبت داشته باشد، نمدار، دارای نم، مرطوب، نمگین،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تر، مرطوب، نم، نمدار، نمسار
فارسی به انگلیسی
Clammy, Damp, Dank, Humid, Soggy
فارسی به عربی
رطب
فرهنگ فارسی هوشیار
مرطوب و دارای رطوبت و تری، پر نم (صفت) دارای نمنمدارمرطوبمقابل خشک.
فارسی به آلمانی
Feucht [adjective]
معادل ابجد
161