معنی نمود
لغت نامه دهخدا
نمود. [ن ُ / ن ِ] (مص مرخم، اِمص، اِ) نمایش. (ناظم الاطباء). ظهور. (یادداشت مؤلف). تجلی. جلوه. اسم مصدر است از نمودن:
اگرچه هیچ چیزی را نهی قایم به ذات خود
پس آمد نفس وحدت را نمود مثل در الاّ.
ناصرخسرو.
از خشم و عنف او دو نشانه است روز و شب
وز مهر و کین او دو نمود است نور و نار.
مسعودسعد.
نمودش گر نمود آسمان است
تفکرها تضرع های جان است.
نظامی.
- جهان نمود، عالم شهادت. عالم خلق و ناسوت. مقابل جهان بود. (یادداشت مؤلف).
- نمود بی بود، جلوه ای بدون واقعیت، مانند سراب.
|| نشان. علامت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود. || جلوه. جلا. رونق. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نمود داشتن و نمود کردن شود. || (ص) پدیدار. آشکار. هویدا. ظاهر. تابان. روشن. پیدا. مشهور. معروف. || (اِ) دلیل. رهنما. رهبر. || برهان. حجت. بینه. || چهره. سیما. (ناظم الاطباء).
- نمودی نمودن، خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن: امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. (تاریخ بیهقی ص 438).
فرهنگ معین
نشان، علامت، جلوه، جلال، رونق. [خوانش: (نُ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
نمودن
نما،
نشان،
رونق،
حل جدول
جلوه
مترادف و متضاد زبان فارسی
بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش
فارسی به انگلیسی
Appearance, Aspect, Light, Manifestation
فارسی به عربی
سمت، ظهور، نمو
فرهنگ فارسی هوشیار
تجلی، جلوه، نمایش، رونق
فارسی به آلمانی
Erscheinung
معادل ابجد
100