معنی نمونه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
مثل، مانند، مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان دهند، سرمشق، الگو. [خوانش: (نَ یا نُ نِ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
مثل، مانند، نمودار،
مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان بدهند،
(صفت) دارای ویژگیهای برجسته، ممتاز: معلمِ نمونه،
(صفت) ازکارافتاده،
(صفت) [قدیمی، مجاز] زشت،
(صفت) [قدیمی، مجاز] ناتمام، ناقص،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
الگو، سرمشق، مدل، اسوه، انموذج، شبیه، مانند، مثل، همانند، قیاس، نمودار
فارسی به انگلیسی
Case, Demo, Epitome, Example, Exemplar, Exemplary, Exemplification, Foretaste, Illustration, Instance, Ism _, Item, Lead, Token, Model, Mold, Pattern, Quintessence, Quintessential, Representation, Representative, Sample, Specimen, Swatch, Taste, Type, Type _, Typical, Version
فارسی به عربی
عینه، مثال، نموذج، هاله، استماره
فرهنگ فارسی هوشیار
مانند، جزء کوچک از هر چیز را گویند
فارسی به ایتالیایی
modello
فارسی به آلمانی
Abfragen, Abtasten, Ausprobieren, Muster (n), Probe (f), Formen, Modell (n), Muster (n), Müstergültig, Vorbild (n)
معادل ابجد
151