معنی نهج
لغت نامه دهخدا
نهج. [ن َ] (ع ص، اِ) راه روشن و گشاده. (منتهی الارب) (آنندراج). طریق واضح. (اقرب الموارد). راه فراخ. (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان). راه پیدا. (دستورالاخوان). راه راست و راه پیدا و راه گشاده. (از غیاث اللغات) (از متن اللغه). یقال طریق نهج و طُرق نهجه. (اقرب الموارد). ج، نهجات، نهوج، نُهُج. || (مص) پیدا و گشاده گردانیدن راه. (از منتهی الارب) (آنندراج). هویدا کردن راه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از دستورالاخوان). واضح و نمایان کردن راه را. (از متن اللغه). ظاهر و واضح کردن راهی را یا کاری را. (از اقرب الموارد). نهوج. (اقرب الموارد). || رفتن بر راه. (از منتهی الارب) (آنندراج). سلوک. سپردن راهی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رفتن در راه. (از المصادر بیهقی) (از دستورالاخوان). || کهنه ساختن جامه را. (از منتهی الارب) (آنندراج). خلق و کهنه کردن جامه را. (از اقرب الموارد). || پیداو گشاده شدن راه. (از منتهی الارب) (از آنندراج). واضح شدن راهی یا امری. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نهوج. (متن اللغه) (اقرب الموارد). || کهنه گشتن جامه. (از منتهی الارب) (آنندراج). بلی. کهنه وخلقان شدن جامه. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
نهج. [ن َ هََ] (ع اِ) تاسه و دمه. (منتهی الارب). تاسه و دمه از ماندگی و ربو. ضیق النفس. (ناظم الاطباء). بهر. تتابع نفس. (از اقرب الموارد). دما. نهیج. تتابع نفس. (یادداشت مؤلف). || (مص) تاسه و دمه زده شدن. (منتهی الارب). ربو. انبهار. بشماره افتادن نفس کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). دمه بر افتادن. (دستورالاخوان) (تاج المصادر بیهقی). نهیج. (متن اللغه). علت دمه برافتادن کسی را. (فرهنگ خطی). || کهنه شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی) (دستورالاخوان). سودن. (زوزنی). || (اِ) در تداول، روش. طریقه. (ناظم الاطباء). هنجار. سبک. اسلوب. وتیره. شیوه. (یادداشت مؤلف):
هر کسی بر نهجی رفت ره آسایش
غنچه بر راه دل تنگ و گل از روی گشاد.
واله هروی (غیاث اللغات).
|| راه. (ناظم الاطباء). طریق. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ معین
(نَ) [ع.] (اِ.) راه، روش، طریقه.
فرهنگ عمید
راه روشن و آشکار،
حل جدول
راه روشن
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسلوب، جور، حالت، راه، روال، رویه، طرز، طور، گونه، مسلک، منوال، نحو، وضع
فرهنگ فارسی هوشیار
راه فراخ، راه پیدا، طریق واضح
فرهنگ فارسی آزاد
نَهج، راه واضح و آشکار، راه روشن، در فارسی با تلفظ نَهَج به معنای راه و رویه نیز مصطلح است
نَهج، (نَهَجَ، یَنهَجُ) طی کردن و پیمودن (راه)، واضح و آشکار ساختن هر امری، کهنه و مستعمل ساختن (لباس)،
معادل ابجد
58