معنی نوار ارتجاعی

حل جدول

نوار ارتجاعی

کش


ارتجاعی

پیرو ارزشهای کهنه

پیرو ارزش های کهنه

لغت نامه دهخدا

ارتجاعی

ارتجاعی. [اِ ت ِ] (ص نسبی) منسوب به ارتجاع. || بازگشته. || آنکه ببازگشت به اصول پیشین معتقد است. مرتجع.


نوار

نوار. [ن َوْ وا] (ع ص) پرنور. نورانی:
وآن کز او روشنی پدید آید
روشن و گردگرد و نوار است.
ناصرخسرو.

نوار. [ن ِ] (ع مص) نَوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نَوار شود.

نوار. [ن َ / ن ُ] (اِ) چیزی باشد پهن که آن را از ریسمان بافند و بار رابدان بر پشت چاروا محکم بندند. (از برهان قاطع) (ازآنندراج). چیزی که یک سرش چنبره دارد و بارها را بدان بندند. (فرهنگ خطی). بارپیچ. باربند:
کسی بر تو نتواند از جهل بست
یکی حرف دانش به سیصد نوار.
ناصرخسرو.
طبع خر داری تو، حکمت را کسی بر طبع تو
بست نتواند به سیصد رش نوار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
|| تنگ ستور. (ناظم الاطباء). ریسمانی پهن که در زیر شکم ستور بندند و بدان پالان را بر پشت استوار کنند. تنگ:
گر آن را نبینی همه همچو عامه
سزای فسار ونواری و پالان.
ناصرخسرو.
ماده خری تنگ بسته را بنهادم
چنبر بگسست و از نوار فروماند.
سوزنی.
نواری پیسه در گرد میان بسته و می لافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زنارم.
سوزنی.
|| رشته ای باشد پهن که چهارپایان را بدان استوار کنند. (فرهنگ اسدی). ریسمانی پهن و باریک که بر دست و پای ستور بندند. کلاف:
پای هاشان بسته محکم با نوار
نعل بندان ایستاده بر قطار.
مولوی.
|| رشته ای باشد پهن که بر خیمه دوزند. (اوبهی) (شمس فخری). چیزی باشد پهن که آن را از ریسمان بافند و بر خیمه دوزند. (برهان قاطع) (آنندراج). چیزی باشد به طور رسن که بر خیمه دوزند. (از غیاث اللغات). چیزی باریک از ابریشم که کناره ٔ چادر و پیرهن دوزند. (فرهنگ خطی). کناره مانندی پهن که از ریسمان بافند و بر خیمه وجز آن دوزند. (ناظم الاطباء):
که ت گفت چنین خیمه که آراست که من
زین سان به نوار خود که پیراست که من.
نظام قاری.
بُوَد ز بدو ازل خیمه ٔ بقای تو را
ازل طناب و ابد میخ و از دوام نوار.
شمس فخری.
|| رشته ای باشد پهن. (فرهنگ اسدی). باند. (فرهنگ فارسی معین). باریکه. هر بافته ٔ پهن و باریک و دراز:
تو که سردی کنی ای خواجه به کون پسرت
آنکه بالای رسن دارد و پهنای نوار.
بوالعباس (از فرهنگ اسدی).
|| ریسمان یا بافته ٔ باریک کبودرنگی است که سینه بند کاهن اعظم را با ایفود اتصال می دهد. (از قاموس کتاب مقدس). || (ص) مردم بی گناه. (ناظم الاطباء). رجوع به سطور زیرین شود.

نوار. [ن ُوْ وا] (ع اِ) ج ِ نُوّاره. (منتهی الارب). ج ِ نَوْر، به معنی شکوفه. (از متن اللغه). نَوْر شکوفه یا شکوفه ٔ سپید. واحد آن نُوّاره است و جمع آن نواویر. (از اقرب الموارد). شکوفه. (مهذب الاسماء).

نوار. [ن َ] (اِخ) نام زوجه ٔ فرزدق شاعر است. (از الموشح ص 106 و 116) (عیون الاخبار ج 4 ص 122). نام زنی است که همسر فرزدق بود و فرزدق او را طلاق گفت، سپس از کرده پشیمان شد. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

ارتجاعی

منسوب به ا رتجاع، حالت ارتجاعی، آن که به بازگشت به اصول پیشین معتقد است، آن که با جهش و پیشرفت مخالف باشد. [خوانش: (~.) [ع - فا.] (ص نسب.)]


نوار

رشته ای پهن مانند تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته باریک مغناطیسی شده مانند: نوار ضبط صوت یا ویدئو، ناحیه باریک و دراز از یک سرزمین، هر چیز که به شکل رشته ای باریک درآمده. [خوانش: (نَ) (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

ارتجاعی

واپس گرا کهنه پرست (صفت) منسوب به ارتجاع: حالت ارتجاعی، آنکه به بازگشت به اصول پیشین معتقداست آن که با جهش و پیشرفت مخالف باشد فکر و قانون و اصلی که در جهت حفظ وضع کهنه و پیشین و پایمال کردن نظام و اصول نو و مترقی جریان داشته باشد.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ارتجاعی

واپسگرایانه

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارتجاعی

کهنه‌گرا، متحجر، محافظه‌کار، نوستیز، واپسگرا،
(متضاد) متجدد، نوگرا

فارسی به عربی

ارتجاعی

الرجعی

معادل ابجد

نوار ارتجاعی

942

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری