معنی نواله
لغت نامه دهخدا
نواله. [ن َ ل َ / ل ِ] (اِ) لقمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زماورد. (مهذب الاسماء) (دهار). زله. (زمخشری). بزماورد. میسر. تکه. توشه. (یادداشت مؤلف). لقمه ٔ خوراکی برای گذاشتن در دهان. (فرهنگ فارسی معین): ندیمان را بخواند امیر و شراب ومطربان خواست و این اعیان را به شراب بازگرفت و طبق های نواله و سنبوسه روان شد. (تاریخ بیهقی ص 282).
از دست تو خوش نایدم نواله
زیرا که نواله ت پراستخوان است.
ناصرخسرو.
پیر جهان بدسگال توست سوی او
منگر و مستان ز بدسگال نواله.
ناصرخسرو.
شیعیان مر ناصبی را از سؤال مشکلات
راست همچون در نواله استخوانند ای رسول.
ناصرخسرو.
رمضان آمد و هر روزه گشا را گه شام
به یکی دست نواله ست و دگر دست فقاع.
سوزنی.
هرگه که دهیش یک نواله
درحال دو گربه برگماری.
عمادی شهریاری.
کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خرده ٔ الماس درمیان.
خاقانی.
سوگند هم به خاک شریفش که خورده نیست
زو به نواله ای دهن ناشتای خاک.
خاقانی.
تا همایم خوانده ای در کام دل
هرنواله استخوان می آیدم.
خاقانی.
بر در این دکان قصابی
بی جگر کم نواله ای یابی.
نظامی.
از تلخ گواری نواله م
در نای گلو شکست ناله م.
نظامی.
گر فوت شود یکی نواله
بر چرخ رسد نفیر و ناله.
نظامی.
|| مقداری از خوراک که نگاه می دارند برای کسی که غایب باشد و یا کنار می گذارند برای مهمانی که بی خبر برسد. (ناظم الاطباء). مقداری خوراک که به کسی اختصاص دهند. قسمت. سهم غذا:
باغ ارچه ز بلبلان پرآب است
انجیر نواله ٔ غراب است.
نظامی.
بر آستان میکده خون می خورم مدام
روزی ّ ما ز خوان قدر این نواله بود.
حافظ.
|| نعمت. فراخی و نعمت. (یادداشت مؤلف):
به نواله هزار محرم هست
به گه ناله نیم محرم نیست.
خاقانی.
|| گلوله ٔ خمیر که از آرد جو کنند و ساربانان به گلوی شتر افکنند تا ببلعد، هر یکی چندِ اناری و بهی. (یادداشت مؤلف). آرد مخصوص تمیزکرده ٔ گلوله ساخته که به شتر دهند. گلوله ٔ خمیر. (فرهنگ فارسی معین). || ظرف غذاخوری. || خوراک توپ، یعنی کیسه ٔ باروت داری که در توپ می نهند. || هر چیزی که به خانه برای مهمانداری می برند. || کسی که گوش می دهد و می شنود (؟). (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
گلوله خمیر، مقداری از خوراک که برای کسی کنار گذارند. [خوانش: (نَ لِ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
گلولۀ خمیر، تکهای از خمیر آرد گندم که گلوله کنند و به شتر بدهند،
[قدیمی] لقمه و توشه و مقداری از خوراک که برای کسی کنار بگذارند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
روزی، طعمه، لقمه، وظیفه
فارسی به انگلیسی
Bite, Bolus, Cake, Lure, Mash
فرهنگ فارسی هوشیار
پارسی تازی گشته نواله خوراک مهمان (اسم) لقمه خوراکی برای گذاشتن در دهان: از دست تو خوش نایدم نواله زیرا که نواله ت پر استخوان است. (ناصرخسرو. 71)، مقداری خوراک که بکسی اختصاص دهند. -3 آرد مخصوص تمیز کرده گلوله ساخته که به شتر دهند. -4 گلوله خمیر.
معادل ابجد
92