معنی نوشت
لغت نامه دهخدا
نوشت. [ن ِ وِ] (مص مرخم، اِمص) تحریر نمودن. (غیاث اللغات). اسم است از نوشتن و تنها مستعمل نباشد لیکن در کلمات مرکب چون سرنوشت و رونوشت و نوشت افزار آید. (یادداشت مؤلف). لیکن در بیت زیر از فردوسی تنها استعمال شده و معنی ثبت کردن دهد، مقابل ستردن:
ز لشکر یکی مرد بگزید گُرد
که داند شمار و نوشت و سترد.
فردوسی.
نوشت. [ن َ وَ] (مص مرخم، اِمص) مصدر مرخم است از نَوَشتن به معنی درپیچیدن و درنوردیدن. رجوع به نَوَشتن شود.
نوشت. (اِ) جرعه. آشام. || (نف مرخم) نوشنده.آشامنده. (ناظم الاطباء).نوش. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا):
گاهی امیر صومعه گاهی اسیر بتکده
گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گه صوفیستم.
؟ (از جهانگیری).
نوشت ابزار
نوشت ابزار. [ن ِ وِ اَ] (اِ مرکب) نوشت افزار. (یادداشت مؤلف).
دست نوشت
دست نوشت. [دَ ن ِ وِ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) دست نوشته. نوشته به دست. دست خط. (آنندراج). دست نویس:
تا به خط تو ای صنم گشته سواد روشنم
نامده در نظر مرا دست نوشت دیگران.
سنجر کاشی (ازآنندراج).
نوشت افزار
نوشت افزار. [ن ِ وِ اَ] (اِ مرکب) لوازم التحریر. (لغات فرهنگستان). ابزار نوشتن. وسایلی که با آن می نویسند از قبیل کاغذ، قلم، مداد، جوهر و غیره.
پی نوشت
پی نوشت. [پ َ /پ ِ ن ِ وِ] (اِ مرکب) نوشتن در پی چیزی. || بدنبال چیزی نوشته شده. || نامه ای که درتعقیب نامه ٔ قبلی نویسند و آن اصطلاحی اداری باشد.
فرهنگ معین
(نِ وِ) (اِمص.) عمل نوشتن، نوردیدن، پیچیدن.
نوشت افزار
(~. اَ) (اِمر.) لوازم نوشتن از کاغذ و قلم و مداد و غیره، لوازم التحریر.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) لوازم نوشت از کاغذ و قلم و مداد و غیره: لوازم التحریر.
فرهنگ عمید
آنچه در دنبال نامه یا مطلبی نوشته شود، نوشتن در پی چیزی،
(اسم، صفت مفعولی) دستوری که رئیس اداره در پایین نامهای بنویسد،
دست نوشت
نامهای که کسی با دست خود نوشته باشد، دستخط،
نوشت افزار
آنچه برای نوشتن به کار آید از قبیل کاغذ، قلم، مداد، و سر قلم، لوازمالتحریر،
معادل ابجد
756