معنی نوع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(نُ) [ع.] (اِ.) گونه، قسم. ج. انواع.
فرهنگ عمید
صنف،
شکل، صورت،
(زیستشناسی) گونه،
(منطق) کلیای که بر افرادی که حقیقت یکسان دارند اطلاق میشود و اخص از جنس است،
* نوع بشر: انسان،
حل جدول
گونه
فرهنگ واژههای فارسی سره
گونه
مترادف و متضاد زبان فارسی
سنخ، صنف، قسم، گونه، جنس، جور، رقم، روش، سیاق، طرز، قبیل، قسم، قماش، تیره، گونه
فارسی به انگلیسی
Brand, Breed, Character, Class, Description, Genre, Genus, Ilk, Kidney, Kind, Make, Manners, Model, Nature, Order, Range, Rate, Representative, Run, Sort, Species, Stamp, Stripe, Type, Type _, Variety, Version
فارسی به ترکی
tür, cins , çeşit
فارسی به عربی
ابحر، اسلوب، اقناع، بدله، تابع، تشکیله، جنس، جیل، خلیه، رقطه، صنف، طبیعه، قضیه، نوع
عربی به فارسی
گونه , نوع , قسم , جور , جنس , گروه , دسته , کیفیت , جنسی , (درمقابل پولی) , غیرنقدی , مهربان , مهربانی شفقت امیز , بامحبت , طور , طبقه , رقم , جورکردن , سوا کردن , دسته دسته کردن , جور درامدن , پیوستن , دمساز شدن , بشر , انواع , حروف چاپ , ماشین تحریر , ماشین کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
گونه، قسم، جور، طور، شیوه
فرهنگ فارسی آزاد
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abstempeln, Anpassen, Anzug (m), Art (f), Ausgabe (f), Ausgang (m), Ausgeben, Ausstellen, Briefmarke (f), Farbe (f), Gepräge (f), Natur (f) [noun], Prägen, Problem (n), Schreiben, Schriftsatz (m), Setze (f), Stampfen, Tippen, Typ (m), Überredung (f), Überzeugungskraft (f), Geschlecht [noun], Niere [noun]
معادل ابجد
126