معنی نوعی ابریشم ارزان

حل جدول

نوعی ابریشم ارزان

لاه


نوعی ابریشم

طبیعی، مصنوعی، شارمیز، چیفون، دوپیونی، تور ابریشمی


ارزان

کم بها


نوعی ابریشم پست

لاس

لغت نامه دهخدا

ارزان

ارزان. [اَ] (نف / ص) آنچه ارزنده باشد ببهای وقت. (رشیدی). چیزی که به قیمتش می ارزد. ارزش دار. که ارزد. || کم بها. رخیص. مقابل گران. (مؤید الفضلاء). مقابل ِ غالی و ثمین:
گر ارزان بدی مرغ، با این سوار
نبودی مرا تیره شب کارزار.
فردوسی.
گرچه ارزان بهاتر بفروشند باری چیزی بمن رسد و خیر خیر غارت نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406).
جان پرمایه همی چون بفروشی بنفیر
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی.
ناصرخسرو.
چیزی بگران هیچ خردمند نخرد
هر گه که بیابد به از آن چیز به ارزان.
ناصرخسرو.
هرچ او گران بخرد ارزان شود
در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش.
ناصرخسرو.
نگویم زشت و بد را خوب و نیکو
گران نفروشم آنچ آن باشد ارزان.
ناصرخسرو.
چون جانش عزیزدار دایم
مفروش گران خریده، ارزان.
ناصرخسرو.
گر بجانی بخری یکدم خوش، ارزانست.
اثیرالدین اومانی.
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزانتر شود.
مولوی.
هر که او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری، طفلی به قرص نان دهد.
مولوی.
وصال دوست بجان گر میسرت گردد
بخر که دیر بدست اوفتد چنین ارزان.
سعدی.
نرخ متاعی که فراوان شود
گر بمثل جان بود ارزان شود.
جامی (تحفهالابرار).
|| لایق. شایسته. درخور. سزاوار ومسلم یعنی می ارزد ترا و قابلیت آن دارد. (رشیدی):
جان اگر میطلبی اینک جان
بتو جان و تو بجان ارزانی.
ولی دشت بیاضی.
- امثال:
ارزان بعلت، گران بحکمت.
ارزان یافته خوار باشد.
هر روز خر نمیرد تا کوفته ارزان شود. (جامعالتمثیل).
|| فرومایه. || مناسب.
- ارزان خریدن، استرخاص. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ارتخاص. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الأرب).
- ارزان شدن، رخص. کم بها شدن. (شعوری).
- ارزان شمردن، استرخاص. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ارتخاص.
- ارزان کردن، ارخاص. (تاج المصادر بیهقی). ارخاس:
ابا همگنانتان بتر زان کند
بشهر اندرون گوشت ارزان کند.
فردوسی.

ارزان. [اَ] (اِخ) (دشت...) موضعی بین جزجیرکان و کازرون فارس. رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 163 شود. ظاهراً مراد دشت ارژن است.


ابریشم

ابریشم. [اَ ش َ] (اِ) خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم).
کمندی ز ابریشم و چرم شیر
یکی تیغ درخورد گرد دلیر.
فردوسی.
همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن.
ناصرخسرو.
|| تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وَتَر؛ ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری). || مطلق سازهای زه دار:
سمن عارضان پیش خسرو بپای
به آواز ابریشم و بانگ نای...
فردوسی ؟
من غلام مطربم کابریشم خوش میزند.
حافظ؟
- ابریشم خام، خامه. دمقس.
|| دستان ِ ساز. پرده ٔ ساز:
سر فریاد نداریم پگاه است هنوز
یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند.
سیدحسن غزنوی.
- ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را.
- کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز.
و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند:
بَابریشم و عود وچنگ و طنبور
در بزم تو باد زهره مزدور.
و ظاهراً بر اساسی نیست.
- ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را.
- ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند.
- مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشته ٔ طعام و رشته ٔ پالوده و مانند آن.


ارزان خرید

ارزان خرید. [اَ خ َ] (ن مف مرکب) چیزی بقیمت ارزان خریده. مقابل گران خرید.

فرهنگ عمید

ارزان

ویژگی آنچه قیمتش از نرخ روز کمتر باشد، کم‌بها: نرخ متاعی که فراوان بُوَد / گر به مثل جان بُوَد ارزان بُوَد (جامی۳: ۵۰۰)،
[قدیمی، مجاز] بی‌ارزش، بی‌مقدار،


ابریشم

تاری بسیارنازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می‌شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می‌رود،
(موسیقی) [قدیمی] تار سازهایی مانند رباب و چنگ،
(موسیقی) [قدیمی] هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می‌شود،
(موسیقی) [قدیمی] نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست،
* ابریشم ‌طرب: [قدیمی] تار ساز، زه،

فرهنگ معین

ارزان

کم بها، سزاوار، شایسته، پست، بی مایه. [خوانش: (اَ) (ص.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارزان

رخیص، کم‌ارزش، کم‌بها، کم‌قیمت، مفت، مناسب، نازل،
(متضاد) گران

فارسی به عربی

ارزان

رخیص

تعبیر خواب

ابریشم

ابریشم در خواب چون بیند، دلیل است بر منفعت. اگر زرد بود، دلیل بیماری بود، دیدن ابریشم پخته در خواب بهتر از خام بود. اگر بیند که ابریشم او ضایع شد، دلیل زیان بود. اگر ابریشم سفید بیند، دلیل است بر منفعت و دیدن جامه ابریشم به خواب، مردان را دلیل کراهت بود و زان را نیکو. - محمد بن سیرین

فرهنگ فارسی هوشیار

ابریشم

(اسم) ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز ء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب

معادل ابجد

نوعی ابریشم ارزان

948

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری